سفرنامه چین، به قلم جهانگرد، رضا علمداری | قسمت سوم
صبح پروازم در شهر چندو نشست و بعد از گرفتن اتاقم راه افتادم به سمت روستای لشان که حدود دو ساعت با شهر چندو، محل اقامت من، فاصله داشت. راننده برای اولین بار بود که به این منطقه می اومد و کمی چرخید تا ورودی رو پیدا کنه. بلیط رو گرفتم و وارد پارکی شدم که بودا در اون قرار داشت. هوا بسیار شرجی و گرم بود و چون یکشنبه بود، به شدت شلوغ. البته در چین جای خلوت خیلی معنی نداره و کلاً همه جا پر از ادمه، اما روزهای تعطیل واقعاً برای بازدید توصیه نمیشه. خلاصه بعد از کمی پیاده روی، سر بودا از دور نمایان شد. واقعاً مجسمه بزرگی بود. از بالا که نگاه می کردی، پاهای مجسمه در انتهای گودال به سختی دیده میشد. چنتا عکس و فیلم گرفتم و قبل از اینکه وارد پله های کنار مجسمه بشم، دنبال جایی گشتم تا بتونم پرنده ( کوادکوپتر ) رو بلند کنم و فیلم های هواییم رو بگیرم. معمولاً در چین اگه خیلی تو چشم نباشی پلیس نیست و میتونی پرنده رو بلند کنی اما اینجا خیلی شلوغ بود. خلاصه چاره ای ندیدم، یه جا که خلوت تر بود پرنده رو بلند کردم و صدها چینی کلاً کله شون تو مانیتور من بود که چیکار میکنم! حدود یکی دو ساعتی طول کشید تا از پله های کنار مجسمه آرام آرام میان جمعیت انبوه پایین بریم و بودا رو از زوایای بهتری هم ببینیم. موقع برگشتن، تصادف شدیدی شده بود و تقریباً دو ساعتی جاده بسته بود. غروب بود که به هاستل برگشتم و بعد از جمع و جور کردن فایل های روزانه رفتم تو جام ، باید زودتر می خوابیدم.
پارک ملی جانجیاج
پارک ملی جانجیاجِ، واقعاً طبیعت متفاوتی داره. این ستون های سنگی در اشکال و قدهای متفاوت در سراسر این جنگل ها دیده میشن. هر از گاهی مه کل جنگل رو میگیره و نوک این ستون ها کمی بالاتر از مه میدرخشه. از بین جاده هایی که در جنگل دفن شده بود عبور کردم. بارها جاده به اوج رسید و خودم رو در بالای یکی از صخره ها دیدم.
دروازه بهشت
دروازه بهشت، شکافی عظیم در میان صخره های تیانمن. وقتی به دروازه نزدیک میشی، ابرها آهسته از دروازه وارد میشن و از اطرافت میگذرن. نزدیکتر میروی، دنیای دیگری در آن سوی دروازه انتظارت را می کشد.
شهر تاریخی فنگ هوآنگ
وقتی در فنگ هوآنگ قدم میزنید، احساس می کنید متعلق به دورانی هستید که این کوچه های باریک سنگی محل زندگی روستاییان باستان بوده. آسیاب های آبی، پل های قدیمی با طاق های چوبی تراش خورده با نقوش باستانی، موسیقی سنتی چینی، چراغ های قرمز رنگ که باد آنها را به این طرف و ان طرف تکان میدهد.
روستای هنچون
روستای هُنچون کمی بیش از یک ساعت با شهر هوآنگشان فاصله داره. روستایی بسیار قدیمی که دورتادور اون رو برکه ای احاطه کرده. خونه ها سفید رنگن و درهای چوبی خیلی قدیمی در ورودی اونها دیده میشه. بعضی از خونه ها ورودی دایره مانند دارن که نمایانگر معماری چینیه. هر خونه یه باغچه کوچیک داره که تو اون باغچه پر است از گلدونهای بنسای و درختچه های تزئینی دیگه. بعضی کوچه هاش به قدری باریکن که دو نفر به سختی از کنار هم رد میشن، مخصوصاً امروز که بارون هم می اومد و رد شدن با چتر سخت تر بود. مردم روستا خیلی گرم برخورد می کنند و بعضی هاشون تو ورودی خونشون مشغول فروختن غذا هستن. هوا فوق العادست، وقتی تو کوچه های باریک قدم میزنی و چکه کردن بارون رو که از روی سفال های بالای دیوار تماشا می کنی، آرامشی رو تجربه می کنی که وصف نشدنی هست.
روستای شیدی
از شهر هوآنگشان به شانگهای میرم. کم کم سفرم رو به پایان هست. دو روز در شانگهای شلوغ پر زرق و برق و بازگشت به وطن ...
شهر شانگهای
دو روزه که در شهر شانگهای هستم. شهری شلوغ، پر جنب و جوش همراه با آسمان خراش ها و ویترین های پر نور فروشگاه ها. تمام این دو روز به صورت مداوم بارون بارید. تو این سفر با دیدن شرایط چین به این نتیجه رسیده بودم که بعد از تلاش خود مردم، شرایط آب و هوایی، جغرافیایی و حاصلخیزی سرزمین اهمیت بسیاری در پیشرفت و رفاه چین داشته. تمام بخش مرکزی و شرقی و جنوبی چین از کوه های سنگی، جنگل و زمین های حاصلخیز تشکیل شده و بارون مداوم اون رو به منبعی با ارزش تبدیل کرده. البته در این دو روز سختی های زندگی در زیر بارون های مداوم رو هم دیدم، اما فکر می کنم در کل بسیار ارزشمنده. امشب به ایران برمیگردم و سعی می کنم در مطلب بعدی یه جمع بندی از سفرم بکنم.