سفرنامه شهر شیراز | سفر به شهر شعر و راز قسمت دوم
چهارشنبه 17/8/96 ساعت 8:15
سعی کردم 7:30 صبح بیدار شم اما متاسفانه خواب موندم و چون گشنم بود سری اماده شدم رفتم پایین تا هم یه صبحانه کوچولو بخورم هم نور معروف مسجد صورتی رو از دست ندم. صبحانه در خانه تاریخی پرهامی از نان تازه، پنیر، کره، مربا، چای و قهوه تشکیل می شد که بعضی روزا دو پیازه هم جز خوراکی های گرم موجود بود و املت و نیمرو هم می شد سفارش داد. بعد از خوردن هول هولی صبحانه از خانه تاریخی به سمت مسجد راهی شدم. فاصله این دو تا با هم تقریبا 3 دقیقه بود. از کوچه سنگفرش رد شدم در مسجد باز بود وارد شدم و بیلط 3 هزار تومنی خریدم . بعد به حیاط بزرگی رسیدم که سمت راستش دری بود که داخلش توریست های زیادی دیده میشد که برای دیدن نورها عکاسی می کردن. ساعتد 8:30 نشده بود اما جمعیت داخل مسجد زیاد بود. شنیدم که توریست ها از 7:30 صبح به این مسجد مراجعه می کنن ساعت ها می شینن و نورهای رنگی که داخل می افته رو تماشا می کنن.
صحنه ای که داخل مسجد دیدم رو به جرات می تونم بگم که فراموش نخواهم کرد. رنگ های صورتی که از شیشه ها به داخل می تابیدن و فضا رو رنگی کرده بودن. جمعیتی که درست مقابل نورها ژست می گرفتن و عکاسی می کردن. توریست ها که غرق در زیبایی بودن و هر مدلی که شده تصویرهایی که میدیدن رو ثبت می کردن. تا جایی که شد عکاسی کردم و حدود 15 دقیقه هم داخل موندم. اون روز آفتاب خیلی تند بود و به خاطر کلافگی به حیاط رفتم. حیاط هم عالی با حوض و قسمت های کاشیکاری شده که چشم هر شخصی رو خیره می کرد. بعد از دو ساعت به سمت خانه تاریخی پرهامی برگشتم چون هوا خیلی گرم بود و منتظر شدم کمی خنک تر بشه.
طبق معمول تو حیاط نشستم. واقعا فضای این خانه تاریخی فوق العادس خصوصا وجود شکیبا، حسین و مرتضی که اقامت رو جذاب تر و دلنشین تر هم می کرد. چای سفارش دادم که برام با رنگینگ آوردن. رنگینک همون خرما گردوی خودمونه که روش آرد تفت داده شده میریزن و واقعا خوشمزس.
آفتاب تند بود ولی باد خنکی میومد. منم فکر کردم وقت تلف نکنم بهتره. از خانه پرهامی بیرون اومدم به سمت بازار وکیل راهی شدم.
بازار در فاصله 10 تا 15 دقیقه ایه خانه پرهامی قرار داشت من هم پیاده مسیر رو رفتم. بازار شلوغ بود و من هم بین مسافرای دیگه داخل بازار شدم. این بازار از مشهورترین بازارهای سنتی و تاریخی ایران شناخته شده است و فوق العاده جذاب و دیدنیه. مسیر رو رفتم تا به سرای مشیر برسم.
بعد از گشت و گذار و بازدید از بازار به سمت باغ نارنجستان قوام حرکت کردم. این باغ هم داخل خیابان لطفعلی خان قرار داشت و نزدیک خانه پرهامی بود. هنگام ورود بلیط 3 هزار تومنی خریدم و داخل شدم. فضا فوق العاده بود با اینکه تعمیرات داشت و گفتند تا نوروز 97 هم تعمیرات محوطه باغ ادامه داره اما با این حال زیبا بود. عمارت چشم گیر با سقف های رنگی و نقاشی شده و لوازمی که دست نخورده باقی مونده بودن. از داخل عمارت و اتاق ها عکس گرفتم و سری به موزه زیر زمین قوام هم زدم.
چون با آقای پرهامی قرار ملاقات داشتم بعد از بازدید قوام به سمت خانه تاریخی برگشتم البته ناگفته نماند که دلم برای غذاهای خوشمزه و خونگی هم تنگ شده بود. نمی دونم چرا باز دلم خواست ناهار اون روز رو هم همون جا توی حیاط بخورم.
اقای پرهامی همراه با همسرشون داخل بودند و میهمان هم داشتند. من طبق معمول گشنم بود به خاطر همین غذا سفارش دادم این سری کشک بادمجون با خورشت قیمه. ناهارو خوردم حیف که اینجا نمیشه از مزه های فوق العاده نوشت. بعد از ناهار آقای پرهامی لطف کردن و سوالایی که تو ذهنم بود رو جواب دادن. البته خیلی دوست داشتم که بیشتر صحبت کنم اما میهمانان خانواده پرهامی منتظر بودند و نشد.
اونروز تصمیم داشتم شاهچراغ رو هم برم و چون شب اربعین بود غروب به سمت شاهچراغ راه افتادم. شاهچراغ هم درست نزدیک خانه پرهامی بود و من به راحتی بهش رسیدم. قبل از وارد شدن چادر اجاره کردم به مبلغ 2 هزار تومن و بعد داخل شدم. جمعیت فوق العاده زیاد بود و حیاط هم پر بود از مسافر و توریست ها و همین طور خود شیرازی ها که مشغول زیارت بودن. شاهچراغ فوق العاده زیبا و دیدنی بود و من با دیدن شیشه کاری ها ضعف کردم.
فکر نمی کردم که مسجد وکیل بسته باشه چون بعد از شاهچراغ گفتم مسجد وکیل رو هم ببینم و برگردم خانه تاریخی. متاسفانه مسجد بسته بود و مقابل مسجد که محوطه بازی بود مراسم تعزیه بود. البته موقعی که من رسیدم تعزیه تموم شد و یک سری از مردم با بازیگرای شمر و امام حسین عکس مینداختن.
ته خیابون مسجد وکیل رستوران سنتی شرزه بود منم تصمیم گرفتم شام رو بیرون بخورم. شرزه از رستوران های معروف شهر شیرازه و توریست های زیادی برای صرف غذا بهش مراجعه می کنن. خیلی شلوغ نبود ولی تقریبا 20 تا توریست خارجی مشغول غذا خوردن بودن. منو رو آوردن و منم چون هوس کباب کوبیده کرده بودم با برنج و ماست موسیر سفارش دادم. مزه ی خوبی داشت ولی سرد بود : |
بعد شام برگشتم تا استراحت کنم چون قرار بود روز بعدش به تخت جمشید و نقش رستم برم.
پنجشنبه 18/8/96 ساعت 9 صبح
با یه راننده جلوی سعدیه هماهنگ کردم که مثلا با یه قیمت مناسب من رو به تخت جمشید و نقش رستم ببره. البته بهم گفته بودن که از چهار راه ولیعصر تاکسی به سمت مرو دشت داره که نفری 7 هزار تومنه. از مرو دشت هم تا تخت جمشید 10 تومن بیشتر می گرفتن و میبردن. ولی من ترجیح دادم با تاکسی که هماهنگ کردم برم.
خیابون لطفعلی خان رو به خاطر مراسم عذاداری و دسته ها بسته بودن. اما بعد از اذان ظهر باز می کردن که منم با راننده ساعت 12:30 رو فیکس کردم و جلوی مسجد صورتی سوار تاکسی شدم.
تو مسیر راننده گفت که چشمه ای داخل روستای رکن آباد هست که شیخ سعدی هم براش شعر گفته. در مورد رکن آباد شنیدم بودم و راننده گفت که متاسفانه الان بیشتر خشک شده. راننده تاکسی فامیلیش قبادی سعدی بود و گفت که از نسل شیخ سعدیه. جالب اینجا بود که گفت کلا نوادگان 4 تا فامیلی دارن که یکیش همین قبادیه.
بعد از یکساعت به تخت جمشید رسیدم. مسیر، بلواری درختکاری شده و فوق العاده زیبا بود. ستون ها از بلوار مشخص بودن و من با دیدن عظمت این مجموعه واقعا هیجان زده شدم. اقای قبادی گفت هر چقدر که دلم بخواد می تونم تو مجموعه بمونم اما باید برای دیدن نقش رستم هم هوا تاریک نشده باشه. گفتم سعی می کنم دو ساعته برگردم :)
بلیط 3 هزار تومنی خریدم و وارد مجموعه باستانی تخت جمشید شدم. فوق العاده بود شاید اونروز هم به خاطر من هوا خنک و دلچسب بود و تعداد توریست ها و بازدید کننده ها بسیار کم. به هر حال من که ضعف کردم چون تو اون هوا راحت همه جا رو دیدم و بدون دردسر و شلوغی از همه نقطه ها عکس گرفتم. اما نتونستم سر حرفم بمونم سه ساعت بعد به آقای قبادی رسیدم. ساعت 4 رو رد کرده بود که به سمت نقش رستم راه افتادیم. فاصله ای نداشت و نزدیک به 15 دقیقه زمان برد. شکوه نقش رستم چیز دیگه ای بود. مقبره های داخل کوه و کنده کای های بزرگ با اون عظمت واقعا حیرت انگیز بود.
کامل این منطقه رو هم دیدم و عکاسی کردم. واقعا اون روز خسته شدم چون خیلی پیاده روی کردم هم مسیر یک ساعته جاده ای رفته بودم اما تخت جمشید و نقش رستم ارزش ساعتها در مسیر بودن رو داشت.
خیلی دوست داشتم پاسارگاد رو هم برم اما متاسفانه اون روز بسته بود و من هم زمان زیادی نداشتم تا بمونم.
به آقای قبادی گفتم کنار دروازه قرآن هم توقف کنه. دروازه قرآن و هنگام رفتن به سمت تخت جمشید دیدم ولی دوست داشتم چند دقیقه ای کنارش بمونم. خیلی هم دلم می خواست که به هتل شیراز برم و یه نوشیدنی تو کافه اش بخورم. راستش هم خسته بودم هم خاموش شدن گوشیم بهانه ای شد که از این کار صرفه نظر کنم.
اون روز هم تموم شد. همراه با آقای قبادی به سمت خانه تاریخی برگشتیم. البته بین راه بهم پیشنهاد داد تا اگر قصد خرید سوغاتی دارم منو به شیرینی فروشی ببره که هم محصولاتش تازه ان هم اینکه همونجا پخته می شن. از یوخه پزی حدث مسقطی شیرازی، یوخه، کلوچه شیرازی که همان نون برنجی است و همراه با مسقطی سرو می شه خریدم و خوشحال به سمت خانه تاریخی برگشتم. (بلوار امیرکبیر، بعداز انبار شرکت نفت، نبش کوچه 12)
هوا کاملا تاریک بود چند تا توریست داخل حیاط مشغول صحبت بودن. منم نشستم و چای سفارش دادم. این سری چای رو با حلوا زرد که نذری یکی از همسایگان بود اوردند. حلوا زرد عالی بود و طعم فوق العاده ای داشت. گفتن که این حلوا رو تنها برای مراسم عزاداری می پزن و البته خود شیرازی ها هم علاقه ی زیادی به این حلوا نشون می دادن. واقعا خوشمزه بود جوری که ظرفی که برای من آورده بودن را کامل خوردم.
دیگه شب آخر بود. هم خسته بودم هم دلم نمیومد بخوابم چون آخرین شبی بود که می تونستن آرامش و قشنگیه این خونه تاریخی در شب رو ببینم. به خاطر همین به روی خودم نیاوردم تو حیاط موندم. ساعت 7:30 تا 9 شام سرو می شد و چون من شیرینی و تنقلات خورده بودم میلی به شام نداشتم. البته ناراحتیه ندیدن این خانه هم یکی از دلایل نداشتن اشتهای من میشد. تا ساعت 10 دیگه شمیزها تمیز شدن و توریست ها برای خواب به اتاقشون رفتن. دلم خواست یه کم دیگه تو حیاط بمونم و از آرامشش لذت ببرم.
19 / 8 / 96 ساعت 10
روز آخر بود. واقعا اشتها برای صبحانه هم نداشتم چون قرار بود همین روز به سمت تهران برگردم. رفتم پیش شکیبا و حسین و مرتضی تو حیاط. چنتا عکس گرفتیم و با اینکه دلم نمی خواست از خانه پرهامی برم برنامه باغ ارم رو به چند ساعت بعد موکول کردم. بچه ها گل های تازه توی گلدونا میذاشتن و داشتن میزهارو برای پذیرایی مسافر و مهمانان ناهار آماده می کردن. منم رفتم بالا و از تراس نگاشون کردم. البته یواشکی چنتا عکس هم گرفتم.
دیگه باید لوازمامو جم می کردم و تا 12 اتاق رو تحویل می دادم. زودتر از 12 اتاق رو تحویل دادم چون دو تا مسافر هلندی منتظر بودن اتاق رو تحویل بگیرن و کلی هم خوشحال بودن :/
لوازمامو گذاشتم تو دفتر خانه پرهامی و باز اومدم تو حیاط نشستم. رزرویا خیلی زیاد بودن و تنها میزی که رزرو نشده بود رو رفتم نشتم. البته گفتم اگه کسی اومد میرم بالا چون من واقعا میلی به غذا نداشتم. بلاخره مجبور شدم میز رو هم تحویل بدم تا میهمانانی که تازه اومدن راحت غذاشونو بخورن. رفتم بالا و با یه مادر و دختر که از مشهد اومده بودن برای ناهار آشنا شدم. خیلی جالب بودن و ذوق زیادی داشتن. حرف زدیم و همدیگرو به شهرمون دعوت کردیم. زیاد نتونستم پیششون بمونم چون قرار بود برم باغ ارم.
باغ ارم ساعت 3
باغ ارم یکی از برترین جاذبه های دیدنی شیرازه و واقعا خیابونش همون طوری بود که تو عکسا دیده بودم. اینجا هفتمین خیابون برای قرارهای عاشقانه در دنیا شناخته شده و واقعا دیدنی و جذابه. از باغ ارم و خیابون معروفش هم عکس گرفتم و داخل محوطه یکی دو ساعتی گردش کردم. عالی و زیبا بود و باغ گیاه شناسی هم داشت. از عمارت هم که نگم فوق العاده بود. یکی از بخش های عمارت موزه سنگ بود که چون علاقه ی زیادی به سنگ ها دارم وارد موزه شدم.
دلم کافی خواست و رفتم کافه ماهونی چون تعریف لته هاشو خیلی شنیده بودم و واقعا عالی بود البته بهم نزدیک هم بود. کافه ماهونی هم محیط قشنگی داشت و کارکنانش هم خیلی هنری بودن. این کافه تو خیابان حافظ و درست روبروی باغ جهان نما قرار گرفته. نوشیدنی خوردم و یهم گفتن اون سمت خیابون موزه تار و پود رو ببینم. تارو پود محیط جالبی داشت و کافه اش نظرم رو جلب کرد. البته این موزه نگارخانه و سینما هم داشت که باعث جذاب تر شدنش میشد. قطعا اگه زمان داشتم کافه گالری تار و پود هم یه نوشیدنی سفاش می دادم اما دیر شده بود و باید برگشتم خانه تاریخی، لوازمامو بردارم و برم فرودگاه :(
دیگه باید می رفتم فرودگاه چون 8:30 پرواز داشتم. از بچه ها خدافظی کردم و اسنپ گرفتم. دست حسین درد نکنه لوازممو تا دم تاکسی آورد. از خانه تاریخی پرهامی، از بچه های خوبش مثل شکیبا، مرتضی و حسین، از محله ی گود عربون و از کل شهر شیراز خدافظی کردم.