سفرنامه بندر ترکمن (قسمت دوم) | سفر به سرزمین اسب و دوتار
هربار که قایق سینه به امواج می کوبید، گوشه ای از جزیره آشوراده آشکار میشد و انگار درختانش پیش چشمم قد می کشیدند. مانند مسافران دریایی نجات یافته از طوفان، خیره به خشکی بودم و هیچ تصوری از آنچه منتظرم بود نداشتم. از دور دکل های برق مشخص بود، کلبه ماهیگیران و ساحل جزیره. با فکر کردن به اینکه تا همین بیست و چند سال پیش در جزیره زندگی روزمره جریان داشته و حالا خالی از سکنه است، نمیدانستم کدام حس بهتری دارد، زندگی در جزیره ای دورافتاده و یا بازدید از جزیره ای بکر. گویی ندیده عاشق این تکه خشکی جا مانده در آب شده بودم و به ساکنان قدیمی آن غبطه میخوردم. هرچند که هنوز هم، افرادی به خاطر شغل خود، اجازه ماندن در جزیره را دارند و حتی اقامتگاهی برای مسافران وجود دارد.
آنها را در سفر شناختم ...
همسفرانم تمام مسیر را گفتند و خندیدند و نام همدیگر را یاد گرفته بودند. من اما انگار، همچنان همان مینا هفت ساله ام که نام و فامیلی دوستانش را آخر سال یاد میگرفت. دوربین ام را به سمت آن ها گرفتم، یکی دو نفرشان متوجه شدند، دست تکان دادند و خندیدند و من، مانند درختی که به دیوار سنگی کنارش تکیه میکند، به خنده ها و نگاه مهربانشان اعتماد کردم. به اسکله که رسیدیم، هرکسی بعد از پیاده شدن از قایق، دست نفر بعد را میگرفت و گویی با نگاهی نگران از افتادنش در آب، او را بالا میکشید و نه با دستانش.
دوستانی از جنس طبیعت ...
شاید باورتان نشود اما از انتهای مسیر چوبی تا ابتدای جزیره و دیوار آجری دور ساحل، یخ همگی ما باز شد، عکس گرفتیم و طوری بهم خندیدیم، که گویی واقعا، از طوفان نجات پیدا کرده و به خشکی رسیده بودیم. خاطرم هست که وقتی طبق عادت و خلق و خوی قبلی ام، جدا از دیگران به دوردست خیره شده بودم، صدای یکی از همسفرانم من را از لای ابرها بیرون کشید و عکسی که ثبت شد، به نشانی از مهربانی، تا ابد در خاطرم ماند. حالا من، همان نفری هستم که نام مسافران هوشیار و در عین حال مست شبیه به خودم را، صدا میزنم و تصویرشان را با پس زمینه ای از شاهکار طبیعت، ثبت میکنم.
جزیره آشوراده
با قدم زدن در جزیره آشوراده و دیدن باقیمانده های مدرسه، مسجدی که درب آن قفل بود، قهوه خانه و سربازهایی که نزدیک پاسگاه و در گوشه و کنار گشت میزدند، احساس بد و منزجر کننده نصفه و نیمه بودن سراغم آمد. از نصفه و نیمه بودن متنفر هستم، تا جایی که روزی اگر بین مردن و زنده ماندن دست و پا بزنم حتی، هرکدام سریع تر ممکن باشد و نه آسان تر، انتخاب میکنم.
آشوراده، این زخمی زیبا ...
آشوراده دیگر نه شور زندگی دارد و نه طبیعت توانسته ردپای هزار نفر آخری که در آن میزیستن را پاک کند.
این طرف طبیعت است، سر می چرخانی، آن طرف مانند بقایای تاریخی اطراف شهر رم، یه دیوار نیمه خراب بی نام نشان جلوی نور خورشید را گرفته است. قدم میزنی و از صدای باد در درختان و نغمه پرندگان لذت میبری، که چشمت می افتد به لاستیک و زباله و دمپایی کهنه! قبل از اینکه جزیره و حیواناتش اینطور بلاتکلیف شوند که از لانه و مخفیگاه شان بیرون بیایند و راحت خود را مالک آشوراده بدانند یا نه، هزار نفر در جزیره سکونت داشتند. طبیعت، خطر سیل و بالا آمدن آب اما، گویا طرف حیوانات را گرفت و جزیره تخلیه شد.
آغوش امن طبیعت ...
این روزها اما جزیره، با هر بازویش، یکی از حیوانات را در آغوش کشیده و پناهشان شده، تا آنجایی که به عنوان یکی از ذخیره گاه زیست کره، شناخته می شود. البته دادن این عنوان به آشوراده با پوشش گیاهی متنوع از بوته تمشک و خار تا درختان انار ترش و انواع حیوانات مانند شغال، خرگوش، روباه، کبک، پرندگان دریایی و ... کاملا به حق بوده است.
نوعی گراز و اسب وحشی حتی در این جزیره زندگی می کنند که گفته میشود توانایی خوردن آب شور دریا را دارند هرچند طول عمر آن ها کم است. گاهی با خودم فکر میکنم روزی اگر انسان ها خودشان ر نابود کنند و طبیعت را، درنهایت باز هم سایر جانواران و گیاهان راه بقا را می یابند و طبیعت باز، از لای درز خرابه ها جوانه میزند و تنها انسان است که از پهنه هستی محو می شود.
با این همه اما آشوراده جادویی، برایتان بهترین ابرهای دنیا را گلچین کرده و در گوشه و کنار آسمانش قرار داده. جادویی که در این جزیره و در لا به لای بوته ها و درختانش جریان دارد، به قدری تاثیرگذار است که هیچ مسافری آن را فراموش نمی کند. آرزو میکنم که ای کاش، بیشتر از چند ساعت میتوانستم در این جزیره پناه بگیرم و آرام. آرزو میکنم بار دیگر، سوار بر قایق از دنیای بی رحم واقعیت به دنیای جادوی ابر و باد و سبزه در میان دریا سفر کنم زیرا بازدید از آشوراده، تکه ای گم شده از روح ام را به من بازگرداند.
آدرس اینستاگرام : https://www.instagram.com/minajafaritravel/