رقص سماع | ردپای حضرت مولانا در قونیه
وقتی در کوچه های تاریخ قدم می زنیم و انسان را از شروع حرکتش بر زمین به تماشا می نشینیم و خود را به روزگارش سنجاق شده می بینیم، پر از شور و نشاط می شویم، نخست از این که کودکی پر نشاط پیدایش انسان را به کمک تاریخ نوشته شده و گاهی هم نانوشته تماشا می کنیم و دیگر این که موسیقی را همه جای روزگارش پررنگ پررنگ پیدا می کنیم و پی می بریم که انسان از همان هنگام که خرد را هدیه گرفته، به وقت خوب شادی و شور و هنگام اندوه و ساعت سیاه غصه، موسیقی را یار خود دانسته و با ضرب و آهنگ به حرکت در می آمده است. پس با همگردی همراه باشید تا به قونیه برویم و رقص سماع در قونیه را به نظاره بنشینیم که سماع مولانا از زیباترین رقص های جهان است.
سماع مولانا
بسیار پیش تر از اسلام، در گونه هایی از پرستش های مذهبی و مکان های مذهبی، مراسمی برگزار می شد که پر از آرامش و شور بود که همان وقت هم به "سماع" مشهور می شود و شناسنامه می گیرد. هر چند که شناسنامه اش خیلی با دقت نوشته نمی شود اما تاریخ را که ورق می زنیم، کمی به تاریخ میلاد سماع بهتر و بیشتر نزدیک می شویم. در زمان شروع اسلام، سماع آنقدر پر رنگ نبوده است تا این که به ضیافت های صوفیان می رسیم و یک شمع برای میلاد سماع در تاریخ 245 هجری روشن می کنیم. درست در جایی که "ذوالنون مصری" از بند "متوکل" آزاد می شود و صوفیان برایش سماع می گیرند. شعری می خوانند و خود او نیز پای می کوبد شادی می کند و به بغداد می رود، زادگاه سماع و از آن پس بارها شور سماع برای صوفیان را پر می کند. نزدیک به 8 سال پس از این میلاد، نخستین حلقه سماع به کوشش "علی نتوحی" در بغداد به پا می گردد (253 هجری). از اینجاست که سماع شکل می گیرد و حلقه سماع درست کردن و تماشای این همه شور، رسم می شود و موسیقی و شعر و بغل بغل سخن های عرفانی انسان های پر از شور را به سمت آفتابی معنی دعوت می کرده و گاهی غیر صوفیان هم به سماع می پرداختند. رقص سماع این گونه بوده که یک یا چند خواننده خوش صدا فضا را پر از شعر و آواز خوش می کردند و صوفیان مست کلام و صدای خوش و معنی به پایکوبی می پرداختند. پس از آن ساز هم به این مجموعه می پیوندد و شور را به بالاترین جای خود در رقص سماع همه جا دیده می شود و علاقه به آن بیشتر و بیشتر می شود. "هجویری" در این باره می گوید: "من دویدم از عوام، گروهی می پنداشتند که مذهب تصوف جز این نیست". کمی بعد رباب و تنبور و کمانچه و کمان و تار هم به دف و نی و صدای خوش، سنجاق می شود و مجلس سماع پر از عطر صداهای خوش رنگ می شود تا حرف "معنی" به جان دل و بهتر بنشیند و حال شور و شادی دست دهد. کار به جایی می رسد که برای مجلس سماع مولانا، قانون برقرار می کنند. به عبارتی سخت گیری می کنند. این قانون به نااهل ها و خردسال ها و نابلدها و غریبه ها اجازه نمی داد که در مجلس رقص سماع در قونیه شرکت کنند و تنها کسانی که نفس را کشته اند و دل زنده اند باید در این ضیافت باشند. "هجویری" و "ابونصر سراج" برای جلوگیری از خطر از عبارت هایی چون "سماع نیاید، نکنید و آن را عادت نسازید و دیر به دیر کنید" و از این دست جملات استفاده می کردند.
مقدمه ای بر رقص سماع در قونیه
خانقاه یا زاویه یا رباط یا صومعه یا لنگر جایی بود، شامل یک حیاط مرکزی و راهروهای طولانی و اتاق هایی که برای خلوت کردن و چیزی شبیه یک مسجد در اندازه های کوچک برای نماز و جایی برای آموزش قرآن و خواندن قرآن و اتاقی که در آن معارف درس داده می شد و اتاقی که شیخ یا مرشد به همراه خانواده در آن زندگی می کردند، بود. با گذشتن سال ها، شکل این بارگاه ها تغییر کرد و به صورت بهتری درآمد. اینجا جایی بود که در آن مجلس سماع مولانا برگزار می شد و پاره ای وقت ها هم آدم با ذوقی جمعی را به منزل خود فرا می خواند و از آن ها پذیرایی می کرد و سماع هم انجام می دادند. گاهی در بازار، رقص سماع در قونیه برپا می شد. "ابوسعید ابوالخیر" در بازار به شور سماع برپا می کرده است و یا مولوی در بازار زرکوبان قونیه مراسم رقص سماع می گیرند و چنین می خواند:
یکی گنجی پدید آمد در آن دکان زرکوبی زهی صورت زهی معنی زهی خوبی زهی خوبی
گاهی در خرابه ها، گاهی بر بام، گاهی در دبستان و گاهی در حمام که حال سماع برجان می افتاد. شور و هیجان را با سماع به تماشا می نشستند و خود می دادند و معنی می گرفتند.
تاریخچه مراسم سماع مولانا
امروزه هم جشن هایی به بهانه میلاد و مرگ مولوی در بسیاری از کشورهای جهان از جمله کشور ما ایران برگزار می شود و رقص سماع در قونیه هم زینت و زیبایی جشن هاست. بی شک که تفاوت های بسیاری، هم در نوع پوشش و ترکیب حضور زنان و مردان و از همه مهم تر هدف از سماع کردن در آن ها هویداست. رقص سماع مولانا، شور کشف معنی است، بی خودی است. این را مولوی در دیوان کبیر فریاد می کشد و پای می کوبد و انگار دیوان کبیر همه اش به وقت خوب سر رفتن از معنی و حال خوب رقص سماع پدید آمده است. به راستی آن حال چیست که مولوی را این گونه پر از شور می کند و در دیوان کبیر چنین می گوید"
سماع از بهرجان بی قرار است سبک برجه، چه جای انتظار است
مشین اینجا، تو با اندیشه خویش اگر مردی برو آن جا که یار است
مگو باشد که او ما را نخواهد که مرد تشنه را با او چه کار است
که پروانه نیاندیشد ز آتش که جان عشق را اندیشه عار است
"شمس تبریزی" که خود مولوی را به سخنی، به سماع درمی آورد، سماع مولانا را این گونه می بیند". تجلی و رویت خدا، مردان را در سماع بیشتر باشد. سماع ایشان را از عالم هستی خود بیرون آورد و به عالم های دیگر، درون آرد و به لقای حق بپیوندد، رقص مردان خدا، لطیف باشد و سبک، گویی که برگ است که بر روی آب رود، اندرون کوه و صدهزار کوه و بیرون چون کاه..."
سماع گران تاریخ
قرن بیست و یکم هم در فصلی که برگ ها زردترین جای آخر عمرشان را تجربه می کنند، هرسال پر از سماع مولانا می شود. سماع گران اما گاهی فارسی و عربی بلد نیستند و این بسیار شگفت انگیز است که همه چیز را هم از آن خود می دانند. همه می دانیم که امروز اگر مراسم سماع برگزار می شود زیر نام مولوی است، یعنی بزرگی که همه آثارش به زبان فارسی است و کمی هم عربی. جالب این که نوه مولوی، یعنی نسل بیست و دوم مولوی، آثار جدش را ترجمه شده می خواند و از آن همه وزن و موسیقی آمیخته با آثار جدش بی بهره است. به راستی که قرن بیست و یکم برای نمایش سماع مولانا بهترین تالارها را در خود دارد. اما بی شک از "صورت و معنی" در آن کمتر نشانی می بینیم. اما به قرن سوم که سرک می کشیم نام "جنید بغدادی" (کسی که فرمان مرگ منصور حلاج را می نویسد) و "ذوالنون مصری" که میلاد سماع را به زمان آزادی او نسبت می دهند، در میان سماع گران دیگر درخشان تر است. قرن چهارم هم "شبلی" و "ابوسعید ابوالخیر" را در میان سماع گران خود برجسته تر دارد. "احمد غزالی" زینت سماع گران قرن پنجم است. نام بزرگ در میان سماع گران قرن ششم "عین القضاه همدانی" است. قرن هفتم اما ستاره باران است. ستاره های درشت درشت در دل آسمان خوش رنگ و پر از ستاره خود دارد. ستاره هایی که نگاهی به آثارشان پس از این همه سال، ما را هم به سماع وا می دارد. "شمس تبریزی" ستاره ای به درشتی خورشید، که دیگر ستاره این آسمان "مولوی" را به سماع وا می داشته و او را هم از بزرگ سماع گران قدر هفت می دانند، فریدالدین عطار نیشابوری که وقت خوب سماع می گفت:
ای دل اگر عاشقی در پی دلدار باش بر در دل روز و شب منتظر یار باش
سلطان العلما پدر مولوی فخرالدین عراقی و بسیارانی به همراه امیرخسرو دهلوی همه از ستاره های سماع گر آسمان قرن هفتم هستند. امروزه اما سماع به همان گرفتاری های آغازینش مبتلا است. جایی برای گونه ای از رقص و پایکوبی و بی معنی شدن و بد معنی شدن است. بی شک که وقتی به گرد هم آیی های امروز زیر نام بزرگ سماع نگاه می کنیم، نمای زیبایی که نمی بینیم هیچ، دود و غبار و بی بند و باری و ولنگاری و لامپ های چشمک زن به جای ستاره می بینیم. امروزه در بیشتر تالارها هم که یادبود بزرگان سماع را برگزار می کنند و به بهانه آن ها عده ای دور هم جمع می شوند، تالار سماع به تماشاخانه ای می ماند که بیشتر تماشاچیان نه اهل بی خودی اند، نه نفس را کشته اند و نه قانون "معنی" می دانند و بیشتر به تماشای اجرای زنده رقص و آواز آمده اند به رسم جهان امروز که ستاره هایش چراغ چشمک زن هستند و خورشید را آرزو هم نمی کنند، چرا که اندازه هایش را انگار از یاد برده اند و نمی شناسند.
شعری از دیوان کبیر مولانا
طواف حاجیان دارم بگرد یار می گردم نه اخلاق سگان دارم نه بر مردار می گردم
مثل باغبانم نهاده بیل بر گردن برای خوشه خرما به گرد خار می گردم
نه آن خرما که چون خوردی شود بلغم کند صفرا ولیکن پر برویاند که چون طیار می گردم
جهان مار است و زیر او یکی گنجی است بس پنهان سر گنجستم و بر وی چو دم مار می گردم
ندارم غصه دانه اگرچه گرد این خانه فرو رفته به اندیشه چو بوتیمار می گردم
نخواهم خانه ای در ده نه گاو و گله فربه ولیکن مست سالارم پی سالار می گردم
رفیق خضرم و هر دم قدوم خضر را جویان قدم بر جا و سرگردان که چون پرگار می گردم
نمی دانی که رنجورم که جالینوس می جویم نمی بینی که مغمورم که بر خمار می گردم
نمی دانی که سیمرغم که گرد غاف می پرم نمی دانی که بو بردم که بر گلزار می گردم
واقعا متن خوبی بود. هزار افرین به این قلم زیبا🥲🧡