عروسک های 200 ساله ای که هنوز مشتری دارند
ایسنا/ این خبر پیرامون عروسک های 200 ساله ای که هنوز مشتری دارند، برای شما نگارش شده است.
دختران با یکدیگر زیرگوشی صحبت می کنند، به من می گویند مادربزرگ کسی را نمی شناسد و بعید است که بتواند عروسک درست کند اما مادربزرگ با دیدن تکه پارچه ها، چشمانش برق می زند، پارچه ها را یکی یکی نگاه می کند تا بهترین و زیباترین پارچه را انتخاب کند، با وسواس زیادی پارچه ها را انتخاب می کند و اصول ساخت عروسک را توضیح می دهد.
اردبیلک روستایی در قزوین است که با شهر فاصله چندانی ندارد، 10 سال است که بواسطه ساخت عروسک های سنتی و بومی بین مردم استان و کشور معروف شده است، عروسک سازی حرفه اغلب زنان روستاست، برای آشنایی با ساخت عروسک با یکی از زنان روستا قرار می گذارم، زمانی که به روستا میرسم، زنان روستا برای خرید به شهر رفته اند، تنها سه زن عروسک ساز در روستا حضور دارند.
فاطمه بهرامی، مسئول گروه عروسک سازی به استقبالم می آید، به اتفاق هم به خانه یکی از زنان عروسک ساز روستا می رویم، عروسک ها با لباس های متفاوتی کنار هم چیده شده اند، هرکدام هنر دست یکی از زنان روستاست، یکی از عروسکان نوزادی را در بغل دارد و دیگری عروسک کوچکی است که شیطنت دخترانه در چشمانش هویدا است.
بهرامی پیرامون عروسک های 200 ساله ای که هنوز مشتری دارند، می گوید: تا قبل از سال 90 ما هیچ عروسک سازی در روستا نداشتیم اما همان سال خانم احسانی کارآفرین روستایی به اینجا آمده بود و از ما پرسید شما عروسک سنتی ندارید و ما را ترغیب کرد که عروسک درست کنیم و بفروشیم، خودش هم در فروش عروسک ها به ما کمک کرد درحالیکه عروسک ها کیفیت خوبی نداشتند.
وی ادامه می دهد: بعد از مدتی جدی تر شدیم و از مادران روستا در مورد پوشش زنان اطلاعات گرفتیم و عروسک ها را بر همان مبنا درست کردیم، در اردبیلک قدیم زنان با توجه به نوع لباسشان دسته بندی میشدند، مثلاً اگر زنی سربند مشکی داشت مادر دارای فرزند است، اگر بندی طلایی روی سرش باشد یا شله گلی (شبیه روسری قرمز) و کلاه پولی داشته باشد نامزد است، تازه عروس ها هم زلف چتر داشتند و رنگ لباسشان شاد بود، اگر سربند نداشته باشد هم دختر کوچکی است که زمان ازدواجش فرا نرسیده است.
فاطمه با اشتیاق می گوید: برای دختران از 7 سالگی کلاه پولی درست می کردند تا زمان ازدواج، بعد از آن کلاه را بر می داشتند و دستمال سیاه می گذاشتند که بندی طلایی داشت، اما زمانی که فرزندی به دنیا می آمد همه زنان روستا جمع میشدند طی مراسمی سربند مشکی سرش می کردند و با خواندن این شعر «شاه زنا، ماه زنا، بچه بزا، بیا تو زنا» دستمال سرش را عوض میکردند تا مشخص شود که این زن بچه دار شده است.
وی پیرامون عروسک های 200 ساله ای که هنوز مشتری دارند، ادامه می دهد: عروسکهای زن با قامتی بلندتر و کشیده تر با کلاهی ساده در نظر گرفته شدند، دختران نیز با قامتی کوتاه تر و پهن تر یراق هایی در پیشانی کلاه هایشان دارند، سعی کردیم عروسکها طوری طراحی شوند که کودکان بتوانند با آنها ارتباط بگیرند.
نگاهی به عروسک ها می اندازم، این جزئیات ریز در ساخت همه عروسک ها رعایت شده است؛ هر عروسک نشان دهنده فرهنگ و هویت روستا است، روزهای اول ساخت، مشتری چندانی برای عروسک ها وجود نداشت اما با گذشت زمان و رعایت کردن جزئیات و افزایش کیفیت، مشتری عروسک ها نیز بیشتر شده است.
گرانی پارچه باعث گرانی عروسک شده است
زهرا افلاطونی یکی دیگر از زنان روستاست که ظرافت عروسک هایش زبانزد است، زهرا درحالیکه عروسک های نوروزی را درست می کند، بیان میکند: اوایل کار برای دوخت عروسک از پارچه های رومتکایی استفاده میکردیم، در روستای ما برای اینکه به مهمان احترام بگذارند از پارچه اصیل برای رومتکایی استفاده میکردند.
وی ادامه می دهد: سال 90 که کار را شروع کردیم هر عروسک را 5000 تومان می فروختیم حتی یادم است که یکی از عروسکها را 10 هزار تومان خریدند بسیار خوشحال بودم که عروسک را با قیمت بالایی گرفتند، اما حالا پارچه بسیار گران شده است و ساخت عروسک نمی صرفد، پارچه ای که یک سال پیش 45 هزار تومان می خریدم حالا باید 100 هزار تومان خریداری کنم.
زهرا از مشتریانی می گوید که می خواهند عروسکی که 150 هزار تومان قیمت گذاری شده را با قیمت پایین تر خریداری کنند درحالیکه نمی دانند هزینه مواد اولیه چقدر شده است، همانطور که همه در حال صحبت از گرانی پارچه هستند، خاله صنوبر از راه می رسد.
خاله صنوبر نمادی از زنان قدیم روستاست
خاله صنوبر به قول دختران روستا، اصل جنس است عروسکی زنده و نمادی از زنان قدیم روستا که برخلاف بسیاری از زنان، هنوز به لباس های سنتی روستا پایبند است و لباس شهری نمی پوشد؛ خاله صنوبر با دیدن عروسک ها می گوید از وقتی دیدم جوانان عروسک دوزی را شروع کردند خیلی خوشحال شدم.
خاله صنوبر ادامه می دهد: قدیم ما عروسک را با دست درست می کردیم، چند روز که بازی می کردیم خسته می شدیم آن را کنار می گذاشتیم و عروسک دیگری درست می کردیم، آن زمان نمی دانستیم عروسک هم خریدار دارد و عروسک های زیادی را بیرون انداختیم اما حالا جوانان در کارشان ماهر شدند و عروسک ها را می فروشند.
خاله صنوبر 2 چوب باریک را در دست می گیرد و ادامه می دهد: ما به اینها «چوله» می گوییم، با این چوله و پارچه عروسک درست می کردیم و چتری زلف (موی چتری) هم می گذاشتیم، آن زمان با دست برای خودمان لباس می دوختیم و از باقیمانده پارچه عروسک می ساختیم.
خاله صنوبر از عروسکی می گوید که دوران نامزدی شبیه خودش درست کرده، عروسکی زیبا که دسته گل در دست داشته و کمرش را با چادر بسته بود، آن را روی طاقچه گذاشته بود، زنان همسایه هم دوست داشتند از آن داشته باشند اما صنوبر دیگر می خواست به فرزند و همسرش رسیدگی کند و وقتی برای ساخت عروسک نداشت.
آن عروسک را خیلی دوست داشت اما یک روز زلزله ای آمد و عروسک همراه با هزاران خاطره خاله صنوبر، زیر آوار ماند و دیگر حوصله ای نبود که عروسکی دیگر متولد شود.
صنوبر درحالیکه به سمت پارچه ها حرکت می کند می گوید: به جوانان می گویم این روزها که عروسک خریدار دارد درست کنید و به دختران کوچک هم یاد دهید، حالا که امکانات زیاد است و با چرخ عروسک را درست می کنید آن زمان ما شبانه و با نور چراغ نفتی عروسک درست می کردیم، چرا که صبح باید به صحرا و کشاورزی می رفتیم.
خاله صنوبر پارچه را در دست میگیرد و شروع به آموزش می کند تا عروسک با اصالت را آموزش دهد.
زهرا (عروس خانواده) با اشتیاق حرف های خاله صنوبر را ضبط می کند، او نیز جز اولین نفراتی بود که برای زنده کردن هویت روستا قدم برداشته است؛ درحالیکه با تلفن همراهش از خاله صنوبر فیلم میگیرد، رو به من می گوید: اولین بار که برای مسابقه عروسک درست کردیم کیفیتش خوب نبود چون تجربه نداشتیم اما هرچه که گذشت و تشویق شدیم کیفیت کار هم خوب شد، عروسک سازی بقدری در روستا رواج پیدا کرد که حتی مردان در آن مشارکت می کنند و مواردی مانند ساخت گاوآهن برای عروسک را برعهده گرفتند.
زهرا درحالیکه عروسک ساخته دست خاله صنوبر را برانداز می کند، ادامه می دهد: این عروسک ها اهمیت ویژه ای دارند، عروسک های بومی بااصالت که پیشینه روستا را نشان می دهد، قبل از این ما فقط سنتی کار می کردیم اما می خواهیم عروسک بومی خودمان را احیا کنیم که قدمتش 200 سال است، عروسکی که دست به دست چرخیده و در نهایت به ما رسیده است.
وی ادامه می دهد: همه این عروسک ها دارای شناسنامه هستند، هر شناسنامه حاوی یک داستان است، ما درباره این شناسنامه ها از مادربزرگهایمان تحقیق می کنیم. مثلاً می پرسیم قبلاً که می خواستید بچه هایتان را بخوابانید چه کارهایی انجام می دادید؟ آنها تعریف می کنند ما بازآفرینی می کنیم. زهرا می خواهد که به خانه مادربزرگشان برویم تا این داستانها را برایمان تعریف کند.
آلزایمر هم حریف عروسک سازی نمی شود
می گویند مادربزرگ آلزایمر دارد و تنهایی در خانه اش زندگی می کند، خانه ای با بافت قدیمی در کنار خانه ای بجا مانده از آوار سالهای پیش؛ خانه همان ابتدای کوچه است از سراشیبی کوچه بالا می رویم، بدون اینکه در بزنیم وارد می شویم، الوارهای چوبی داخل حیاط توجهم را جلب می کند.
پیرزن داخل خانه است و متوجه حضور ما نمی شود، زهرا درب خانه را می زند، پیرزنی با چهره ای تکیده درب را باز می کند و از ما می خواهد که به داخل برویم، لبخندی زیبا به لب دارد، به قول دخترش، همیشه لباس های شیک و مرتبی بر تن دارد؛ به جزئیات چهره اش نگاه می کنم، چین های روی صورتش گویای این است که پیرزن فراموش کرده است که حتی در آیینه به خودش نگاهی بیندازد.
اگرچه جوانان روستا تصور می کنند مادربزرگ ساخت عروسک را فراموش کرده است اما از او می خواهم که برایم از ساخت عروسک بگوید، فرصتی می خواهد که ظرفهای ناهارش را بشوید و به جمع ما بپیوندد، حرف کسی به گوشش نمی رود و می گوید یک زن باید اول خانه اش را تمیز کند.
پتویی در حیاط می اندازند، دختران با یکدیگر زیرگوشی صحبت می کنند، به من می گویند مادربزرگ کسی را نمی شناسد و بعید است که بتواند عروسک درست کند اما مادربزرگ با دیدن تکه پارچه ها، چشمانش برق می زند، پارچه ها را یکی یکی نگاه می کند تا بهترین و زیباترین پارچه را انتخاب کند، با وسواس زیادی پارچه ها را انتخاب می کند و اصول ساخت عروسک را توضیح می دهد.
دختران که باورشان نمی شود هنوز یادش مانده باشد، تلفن های همراهشان را درمی آوردند و شروع به ضبط می کند، می گویند حیف است که این گنجینه ثبت نشود؛ مادربزرگ نحوه درست کردن پای عروسک را به آنها یاد می دهد و در زمانی کوتاه عروسک را درست می کند.
جوانان شگفت زده شده اند، می خواهند که دوباره برایشان آموزش دهد مادربزرگ که گویا یاد کودکی اش افتاده است با عشق، عروسک دیگری درست می کند و کودکان هرکدام تلاش می کنند که زودتر از دیگری یاد بگیرند، شوق مادربزرگ، جوانان را نیز سر ذوق آورده است آنها هم می خواهند عروسک بومی را به درست ترین روش یاد بگیرند.
ترجیح می دهم که با سؤال هایم ذوق مادربزرگ را کور نکنم، آنجا را ترک می کنم تا دختران کوچک و جوان بتوانند با آرامش خاطر این هویت و اصالت خود را یاد بگیرند و حفظ کنند.