بالا گرفتن اعتراض به وضعیت خانه پدری جلال آل احمد
ایسنا/ براساس آخرین خبرهای بدست رسیده، بالا گرفتن اعتراض به وضعیت خانه پدری جلال آل احمد مشاهده می شود.
قضیه چیست؟
بعد از آن همه سرو صدا برای عنوانی که قرار بود به خانه پدری جلال آل احمد بدهند و آن همه دبده و کبکه که متولیان وقت میراث فرهنگی برای انتخاب خانه باستان شناسان در خیابان خیام، کوچه کارکن اساسی داشتند و افتتاحیه ای که برای آن گرفتند و حتی یکی دو روز در هفته که تا چند ماه خانه را برای فعالیت باز نگه داشتند، سرانجام صداها خوابید و به نتیجه نرسیدن طرح - که در همان روز افتتاح هم باستان شناسان پیشکسوت آن را پیش بینی می کردند - خانه را خالی از هر فکر و ایده ای کرد؛ بگونه ای که این بار بدون هیچ حرف و حدیث و خبری، ناگهان نام خانه از فهرست مزایده صندوق احیای آثار تاریخی بیرون آمد و حالا داستان کاربری جدیدی که برای خانه انتخاب شده بود، بار دیگر آن را سر زبانها انداخت.
سفره خانه برای خانه ای که یکی از روحانیون معروف پهلوی ها در ان زندگی کرد و در شرایطی که می توانست کاربری مربوط به روحانیت بگیرد. اما استقبال نشدن از این خانه در مزایده ها، آن را به مرور به فرمواشی سپرد، هر چند در لیست های مختلف صندوق احیا که برای مزایده هر از چند گاهی منتشر می شود، هنوز جای خود را حفظ کرده است.
حالا و در این شرایط محمدحسین دانایی، خواهرزاده جلال آل احمد و نوه حاج سید احمد طالقانی در نامه ای به علی اصغر مونسان، وزیر میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری با عنوان «نقد سیاست ها و عملکردها در باره حفاظت از خانه پدری زنده یاد جلال آل احمد» دست به دامان او شد تا شاید این بار او آستین همت برای نجات این خانه تاریخی که می تواند دست کم یکی از مکان رویدادهای تهران محسوب شود، بالا بزند، به هر طریقی. تا حداقل از شر معتادان و زباله ها و بی خانمان هایی که هر از گاهی هوس میخ گل ها یا در چوبی خانه را می کنند، دور بماند.
وقتی بناهای تاریخی را کالایی فرهنگی می بینند
دانایی پیرامون بالا گرفتن اعتراض به وضعیت خانه پدری جلال آل احمد اینطور آورد: «درباره نحوه درک و فهم و مدیریت مجموعه اماکن تاریخی و مواریث فرهنگی کشور نقد دارم که عملکرد میراث فرهنگی در مورد خانه پدری زنده یاد جلال آل احمد را به عنوان یک نمونه خاص در مرکز بحث قرار می دهم.
یک) نخستین انتقادی که به مدیران و مسئولان وزارت میراث فرهنگی، صنایع دستی و گردشگری و توابع آن وارد است و کراراً هم تذکر داده شده، نوع نگاه به آثار و پدیده های فرهنگی است، نگاهی که از روی الگوهای متفاوت با شرایط اجتماعی و فرهنگی ما گرته برداری شده و با نوعی ساده اندیشی و تقلید سطحی، آثار و پدیده های فرهنگی را بعنوان "کالای فرهنگی" می بیند و در نتیجه، تنها به ابعاد مادی و تجاری آنها توجه دارد و متر و معیارش برای برنامه ریزی و ارزیابی آنها هم لزوما از جنس متغیرهای مادی و شاخص های پولی و مالی است، غافل از اینکه شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی ما با کشورهایی که در این زمینه ها شاخص و الگو شده اند، تفاوت ها دارد و ما باید سالهای سال خردمندانه و دلسوزانه زحمت بکشیم تا بتوانیم روی جذابیت ها و قابلیت های مواریث فرهنگی و تاریخی خودمان حساب کنیم و اهداف و سیاستهای خود را در قالب "اقتصاد فرهنگی" بریزیم و توقع درآمدزایی از این طریق داشته باشیم.
دو) انتقاد بعدی ناظر به شیوه سیاستگذاری و کیفیت مدیریت مواریث تاریخی و فرهنگی است. اگر وزارت میراث فرهنگی به نمایندگی دولت، توانایی و امکانات لازم و کافی برای مرمت و بازسازی و بهره برداری صحیح از اماکن مزبور را ندارد، آیا عزم و اراده ی واقعی هم ندارد؟ پس، چرا اساساً وارد میدان تصدی گری می شود و اماکن تاریخی و فرهنگی را با پرداخت میلیاردها تومان می خرد که بعد در قافیه اش بماند و مجبور شود دست به مزایده برای جلب سرمایه گذار خصوصی بزند؟ اساساً در کجای دنیا مرسوم و معقول است که دولتها تمام اماکن تاریخی و فرهنگی مملکت را بخرند و آنها را مرمت و بازسازی کنند و بعد هم چند نفر کارمند را به کار بگیرند تا جلوی در اماکن مزبور بنشینند و مثلاً آنها را اداره کنند! یا بصورت دیگر، برای پیداکردن پیمانکار بخش خصوصی جهت مرمت و بازسازی اماکن تاریخی، آگهی مزایده منتشر کنند؟ آیا تمام خانه های قدیمی موجود در کشورهای تاریخی دولتی شده و دولت صاحب و مالک انحصاری تاریخ و تمدن و مظاهر و مفاخر فرهنگی ملتها شده است، یا دولت ها تنها به ایفای نقش حاکمیتی بسنده کرده اند و حمایت و آموزش و نظارت بر نحوه اداره اماکن تاریخی و مواریث فرهنگی را به عهده گرفته اند؟
خانه ای که حتی روی یک باستان شناس را ندید
سه) در بخشی دیگر از بالا گرفتن اعتراض به وضعیت خانه پدری جلال آل احمد آمد: انتقاد بعدی در مورد نحوه بهره برداری و نوع کاربری اماکن تاریخی است. بارها و بارها گفته و نوشته شد که احیای یک اثر فرهنگی که ستون اصلی شرح وظایف "صندوق توسعه صنایع دستی و فرش دستباف و احیاء و بهره برداری از اماکن تاریخی و فرهنگی" را تشکیل می دهد، عمدتاً در گرو نحوه بهره برداری از آن اثر است و مهمترین عنصر در مرحله بهره برداری نیز حفظ هویت تاریخی است، یعنی به عنوان مثال، خانه ستارخان را نمی شود به موزه تمبر تبدیل کرد و خانه قوام السلطنه یا خانه ذکاءالملک را به موزه هنر آشپزی سنتی، یا موزه ورزش های زورخانه ای! هر اثر تاریخی یک ماهیت و هویت اصلی، یعنی یک روح دارد و این روح یا این هویت عنصری است که با تار و پود آن اثر تنیده شده و در دل تاریخ نهفته است و باید در تمام مراحل تعمیر و مرمت و بازسازی و بهره برداری مورد توجه قرار داشته باشد تا مفهوم "احیاء" به معنی واقعی محقق شود.
در غیر این صورت، در پی باد دویده ایم و حاصل کارمان هم خلق یک جسد بی روح است. به عنوان نمونه ای حیّ و حاضر در این رابطه سوال می کنم: این چه طرز مدیریتی است که ده سال پیش، یعنی در سال 1389 خانه مرحوم آیت الله حاج سیداحمد طالقانی، پدر زنده یادان جلال و شمس آل احمد را که روحانی محله پاچنار تهران بوده، می خرد، بعد آنجا را که محل رفت و آمد روحانیان و وعاظ و طلاب حوزه های علمیه ی تهران بوده و از در و دیوارش هم صدای تلاوت قرآن مجید و اوراد و اذکار دینی و مذهبی به گوش می رسید، در سال 1391 به عنوان خانه باستان شناسان ایران نامگذاری می کند و پس از مراسم افتتاحیه و بهره برداری تبلیغاتی! درش را می بندد و می رود، بدون اینکه حتی یک بار یک باستان شناس بدانجا قدم گذاشته باشد؟ بعد همانجا را در سال 1395 برای تأسیس سفره خانه سنتی به مزایده می گذارد و چون کسی از سرمایه گذاران باهوش بخش خصوصی از این ایده خلاقانه! استقبال نمی کند، لذا باز هم رهایش می کند تا به سوی ویرانی برود و بعد از چند سال دوباره همان ساز ناکوک و همان تجربه شکست خورده قبلی را بار دیگر تکرار می کند؟ منظورم دقیقاً انتشار اطلاعیه تازه برای واگذاری 54 مجموعه ی تاریخی و فرهنگی به بخش خصوصی، آن هم به بهانه "خودکفایی" است. موضوع "خودکفایی" چون مهم است، لذا بطور مستقل در فراز بعدی مطرح شده است.
وقتی یک کاربری رنگ و بوی فرهنگی را می گیرد و آن را تجاری می کند
چهار) بحث واگذاری اماکن تاریخی و فرهنگی به بخش خصوصی با هدف "خودکفایی" هم سخنی است فاقد توجیه منطقی و آکنده از تناقض و ابهام، زیرا اگر به احتمال ضعیف یک سرمایه گذار در بخش خصوصی پیدا شود و آمادگی داشته باشد که برای تأسیس مثلاً یک سفره خانه یا رستوران سنتی در یک ملک دولتی سرمایه گذاری کند، حتماً و منطقاً قصد انتفاع مادی دارد و سعی می کند تا در زمان محدودی که در اختیارش است و تا جایی که می تواند، از رنگ و بوی فرهنگی کار بکاهد و بر ابعاد تجاریش بیفزاید تا منافع مادی خودش را بالا ببرد، در حالیکه هدف اصلی مسئولان حفظ میراث فرهنگی - ظاهراً و منطقاً- باید هدفی غیر مادی و معطوف به توسعه ی فرهنگی باشد. وجود همین تعارض بین اهداف و منافع طرفین این معامله، تردیدی باقی نمی گذارد که یا طرفین این معامله فرضی آگاهانه وارد یک بازی باخت- باخت شده اند، که از یک انسان عاقل بعید و قبیح است، یا منظور شبه ناک دیگری در بین است که خدا از حقیقت آن خبر دارد.
دستاویز دیگری که بعضاً برای توجیه رفتارهای کاسب کارانه مدیران بدسلیقه و مقلد مطرح می شود، این است که باید در مراکز فرهنگی و تاریخی محله ایی هم برای پذیرایی از بازدیدکنندگان در نظر گرفته شود. در این رابطه باید به دو نکته توجه داشت: نخست این که بازدیدکننده از یک اثر تاریخی و فرهنگی انقدر شعور و فرهنگ دارد و متوجه هست که برای پذیرایی شدن باید به رستوران رفت، نه به یک مجموعه تاریخی و فرهنگی. دوم اگر هم این فرض بطور اجمال پذیرفتنی باشد، باید محل پذیرایی در حد یک آبدارخانه در گوشه ای از مجموعه قرار گیرد، نه اینکه کل بنای تاریخی را به سفره خانه یا کافی شاپ تبدیل کنیم، به نحوی که چیزی از هویت اصلی بنا باقی نماند، جز مشتی خس و خاشاک و نخاله های مرده و بیجان.
از سوی دیگر کاربری اولیه اینگونه اماکن که اکثراً فرهنگی بوده، باید در تمام طول دوره بهره برداری محفوظ بماند و دقیقاً با همان کاربری اولیه، یا کاربری های نزدیک و متناسب با کاربری اولیه، مورد استفاده قرار بگیرند تا مقصود اصلی از «حفظ» میراث فرهنگی که افزایش پتانسیل های فرهنگی شهر و جامعه است، محقق شود، نه اینکه با قصد انتفاع مادی، به سمت مزایده برویم که در واقع، «سالبه به انتفای موضوع» است.
معتادانی که سعی کردند در خانه را بشکنند
پنج) نوع دیگری از این قبیل کج سلیقگی های مدیریتی نیز خریداری یک مکان تاریخی یا فرهنگی و بعد تبدیل کردن آنجا به محل اقامت کارکنان است! نمونه اش خانه امام جمعه که مدتی محل آرشیو اسناد اداره کل میراث فرهنگی شده بود و مدتی بعد نیز مرکز استقرار نیروهای یگان حفاظت! یا خانه نصیرالدوله که قبل از واگذاری به میراث فرهنگی، به وسیله خود مالکان حفظ و مرمت می شد و زندگی هم در آن جریان داشت، اما بعد از ورود میراث فرهنگی به ماجرا، مدتها در اختیار یکی از پرسنل بود، بعد به انبار و محل تعمیر موتورسیکلت تبدیل شد و حالا هم به صورت ویرانه رها شده! همچنین است وضعیت خانه پدری مرحوم آل احمد که مدتی تعطیل بود، بعد به بهانه مرمت و بازسازی، ولی در اصل برای آماده سازی زمینه جهت برگزاری مراسم نمایشی سابق الذکر، مبالغی را در آنجا خرج کردند و بعد از برگزاری مراسم کذایی، یک زوج را در یکی از اتاق هایش مستقر کردند و حالا هم دوباره عملیات تعمیر و مرمت آنجا را به مزایده گذاشته اند که شاید یک بخش خصوصی فداکار بیاید و بلاگردان مدیران میراث فرهنگی شود!
آخرین خبر دریافتی از اهالی محل و کسبه در مورد این اثر فرهنگی و تاریخی نیز حاکی از آن است که تعدادی از معتادان و بی خانمان های بیچاره که همه ی درهای کمک و حمایت اجتماعی را بسته دیده اند، قفل یکی از درهای این خانه را شکسته اند و در آنجا پناه گرفته اند! سارقان بدبخت هم چند بار برای درب چوبی قدیمی خانه دندان تیزکرده اند و کوشیده اند تا حداقل گُل میخ هایش را از جا دربیاورند و آنها را به لقمه ای نان تبدیل کنند برای شکم گرسنه شان! که البته کسبه و اهالی محل دخالت کرده اند و آنها را ناکام گذاشته اند، اما جالب اینکه مسئولان محترم حفاظت از این خانه که امانتی در دست آنهاست، نه تنها اقدامی نکرده اند، بلکه حتی اطلاع رسانی و پیگیری های اهل محل هم افاقه نکرده و نتوانسته شیوه مدیریت عجیب و غریب آنان را تغییر بدهد!
حال خود جنابعالی را به قضاوت فرا می خوانم و درخواست دارم منصفانه بفرمایید که معنای تمام این کارها "حفاظت" است یا چیز دیگر؟ آیا حفاظت از مواریث فرهنگی و تاریخی بدین معنی است که خانه یک شخصیت روحانی که سالهای سال محل اجتماع علما و روحانیون تهران و مکان برگزاری جلسات پنهانی و آشکار علیه سیاست های سرکوب گرانه استبداد رضاشاهی بوده و یکی از مواریث فرهنگی کشور بشمار می رود، به ویرانه یا به خوابگاه معتادان و خلافکاران بی خانمان تبدیل شود؟
آیا نیت و منظور اصلی بازماندگان و مالکان قبلی اینگونه اماکن از واگذاری آنها به میراث فرهنگی، مبتلاشدن به چنین سرنوشت های رقت باری بوده، یا مرمت صحیح و علمی و حفظ آبرومندانه ی آنها؟ آیا وظیفه این وزارتخانه معظم و اتباعش، "حفظ" میراث فرهنگی است، یا "حذف" میراث فرهنگی و در عوض، گسترش قهوه خانه ها و کافی شاپ ها و ویرانه ها، آن هم به قیمت استحاله اماکن تاریخی و انهدام آثار و مواریث فرهنگی؟ آیا برخورد کاسب کارانه با مواریث فرهنگی به بهانه "خودکفایی" و جذب توریست و پذیرایی نوعی سوءاستفاده از فرهنگ و تظاهر به فرهنگ مداری نیست؟ آیا اینگونه مدیریت های ناتوان را می توانیم مصداق اتلاف منابع ملی و فداکردن منافع ملی در راستای اهداف و منافع فردی بدانیم؟ آیا با اینگونه مدیریت های کج سلیقه و تک بُعدی و با اینگونه تصمیم گیری های سطحی، بازارمحور و سوداگرانه، تا چند سال بعد چیزی از میراث فرهنگی کشور باقی خواهد ماند تا مدیران بعدی بتوانند چوب حراج به آنها بزنند و آنها را به مزایده بگذارند؟ آیا شخص جناب عالی چنین کارنامه ای را قابل قبول و قابل دفاع می دانید؟ و سرانجام، چه کسی تاوان این خسارتها را خواهد داد؟
اگر خانه را به خانه روحانیت مبارز تبدیل می کردید، چه می شد؟
شش) آخرین نکته قابل ذکر این است که اگر شعار «استقبال از فعالان فرهنگی و اجتماعی برای همفکری و همکاری» که در اکثر اطلاعیه ها و نطق های مقامات مربوطه مطرح می شود، تعارف نیست و رگه ای از حقیقت و صداقت در آن وجود دارد، چرا مسوولان محترم از تنگ نظری و انحصارطلبی و اتخاذ سیاست های تجارت محور دست برنمی دارند و به مردم روی نمی آورند؟ و چرا با اتخاذ شیوه مدیریتی دموکراتیک و مشارکت محور، برای جلب همکاری نهادهای فرهنگی و اجتماعی دیگر فعال در بخش خصوصی یا عمومی کشور، مثل شهرداری ها، شوراهای شهر، نهادهای علمی و دانشگاهی، تشکل های صنفی فعال در حوزه های فرهنگی، ادبی، هنری و دینی، همچنین مؤسسات مهندسی مشاور ذی صلاح اقدام نمی کنند و به ده ها مورد راهنمایی های کارشناسانه و دلسوزانه ای که از سوی صاحبنظران ارایه شده، توجه نمی کنند تا انشاءالله ضریب عقلانیت و صلاحیت در مدیریت نهادهای فرهنگی به تدریج بالا برود و کارها در روال صحیح و منطقی قرار گیرند؟
در پایان به استحضار می رساند که اتخاذ تصمیم صحیح و منطقی شایسته بطور خاص درباره خانه ی مرحوم حاج سید احمد طالقانی که پدر بزرگ حقیر بوده اند، مستلزم توجه به این واقعیت است که ایشان از روحانیون متنفذ و از بنیان گذاران «جامعه روحانیت مبارز» فعلی بوده و بسیاری از جلسات روحانیون تهران نیز در خانه ایشان برگزار می شد، لذا محل مزبور علی الاصول باید به چیزی شبیه «خانه روحانیت معاصر» تبدیل شود، به نحوی که هم جزییات مربوط به زندگی و زمانه روحانیت شیعه در دوره معاصر را در معرض دید مردم بگذارد و هم کتابخانه تخصصی مورد استفاده دانشجویان، طلاب و محققان قرار گیرد و هم اهالی محل و دوستداران بتوانند همچون صد سال گذشته، مراسم دینی و آیینی خودشان را در آنجا برگزار کنند. بدیهی است که چنانچه باز هم بحث کذایی «خودکفایی» مطرح باشد و مسئولان محترم انتظارات پولی هم داشته باشند، این انتظارات را می توان از همینگونه راهها برآورده کرد، نه از طریق ازاله هویت و جاری کردن گنداب در جویباری که باید آب زلال فرهنگ در آن جریان داشته باشد!»