سفری کوتاه به باغو و تیلار
ایسنا/ این خبر پیرامون سفری کوتاه به باغو و تیلار برای شما مخاطبان گرامی نگارش شده است.
انتظار میکشم تا مه ناپدید شود و بتوانم بر فراز تپه تاریخی «رفندونگاه» بروم؛ رفندونگاه در زبان تالشی یعنی «آنچه در او پنهان شده است».
از گرما و شرجی جلگه به کوههای تالش پناه آورده ام، حالا پناهم شده بخاری هیزمی. کنده چوب را که داخل بخاری می اندازم، ذغال های نیم سوخته جانی دوباره می گیرد.
از پنجره «قله تیلار» را می نگرم. مه در حال بالا آمدن است. گردنه های صعب العبوری که تا یک ساعت پیش به سختی طی کردیم، حالا زیر مه ناپدید شده اند. حالا فقط نوک «قله تیلار» پیداست.
گلتاج میگوید «تیلار اولیاست، رو به قبله است، قداست دارد» پسرش میگوید «مردم اینجا وقتی می خواهند سوگند یاد کنند، به کوه تیلار قسم میخورند»
روی ایوان کلبه می روم؛ چشم به سفیدی می زند. تنها صدای زنگوله بزهای گله را میشنوم و هرازگاهی صدای پارس سگهای گله.
پسر گلتاج پیرامون سفری کوتاه به باغو و تیلار میگوید «فقط سه خانوار پاییز و زمستان اینجا می مانند. اهالی ییلاق دیزگاه تمایل ندارند جاده این مسیر آسفالت شود. ترجیح می دهند ناهموار بماند تا مرتع های بالادست برای گله ها سالم بماند؛ وگرنه همان بلایی که سر ییلاق سوباتان آمد، اینجا هم تکرار می شود»
حسین اکبری توضیح میدهد «این صخره سنگی در واقع بقایای یک قلعه تاریخی است. از این نقطه میتوان روستای دیزگاه را دید. دیزگاه در واقع معرب دژگاه است. اگر بالای این صخره بایستید، تمام مرتع های اطراف و دره ها و روستاهای پایین دست دیده می شود. این قلعه در گذشته یک جور برج دیدبانی بود، برای حفاظت گله ها از دستبرد کسانی که از کوه های غربی می آمدند»
به سمت بالاترین نقطه دژ می روم. وسط قلعه گودال های عمیقی است، بجا مانده از تلاش گنج یابان. درختچه های تنک خاردار در بخشهایی از قلعه رشد کرده اند. به خاطر سردی هوا، آلوچه های وحشی تازه شیرین شده اند، ولی این میوه های جنگلی بیشتر خوراک خرس هاست. این را حسین اکبری میگوید.
داخل محله می روم. تک و توک خانه های گله داران که مرتع خود را با سیم خاردار حصار کرده اند.
«خاتمه سیفی پور» با دامن بلند پرچین و شلیته و جلیقه مشکی و چارقد سفیدش آمده تا از چشمه آب بردارد. زنان محله هنوز لباسهای سنتی تالشی می پوشند. به ترکی حرف می زند. اهالی این منطقه به دلیل همجواری با استان اردبیل زبانشان ترکیبی از ترکی و تالشی است. از او درباره «قله تیلار» می پرسم. پاسخ می دهد «تیلار حرمت دارد، مقدس است» خودش بالای قله نرفته ولی از «تُربِه» پایین کوه می گوید که چند باری به زیارت آنجا رفته است.
نزدیک به چشمه، معلم بازنشسته روستای دیزگاه برای بردن آب آمده است. «بیژن جعفری» که راهنمای تورهای گردشگری هم هست، میگوید «از پایین روستای دیزگاه، یک راه فرعی هست که به سمت قله تیلار می رود. پایین کوه یک زیارتگاه هست. بعد از زیارتگاه تا بالای کوه سه ساعت پیاده روی است. تیلار دومین کوه بلند گیلان است و 2881 متر ارتفاع دارد»
به کوه پشت سرش در جهت غرب اشاره می کند «آن کوه که قله اش شبیه دیوار سنگی است، کوه باغو است. 3200 متر ارتفاع دارد. باغو مشتق از بغ است و بغ در زبان پهلوی به معنی جایگاه خدایان است. واژه های تالشی خیلی شبیه زبان پهلوی است. در روستاهای دیزگاه، مریان و آق اولر، محوطه های باستانی و گورهای تاریخی زیادی قرار دارد. گورهایی که برخی از آنها کاوش شده و مردگان خود را همراه اسب تدفین می کردند»
به ستیغ سه گانه تیلار اشاره می کند و میگوید «کوهنوردانی که می خواهند به سبلان بروند، ابتدا تیلار را فتح می کنند. ضمنا بالای تیلار بقایای استودان هست»
استودان یا برج خاموشان، جایگاه قرار دادن اجساد اموات در کیش زرتشتی است. اعتقاد بر عدم آلودگی آب و خاک، ایشان را وا می داشت تا اجساد را در برج هایی در بالای کوه قرار دهند تا خوراک پرندگان شده و یا پوسیده گردد.
پس تیلار نشانه های پیش از اسلام دارد. حرمتها و قداست هایی از گله داران پیشین این کوههای بلند که بعد از اسلام تغییر شکل یافته است.
در ییلاق دیزگاه، سنگ گرد عظیم الجثه ای بالای شکاف دره ای افتاده که پایین آن خانه های محله است. این سنگ غول پیکر سالها در همان نقطه ثابت مانده؛ محلی ها برای نلغزیدن سنگ هم افسانه دارند «حضرت علی (ع) در یکی از جنگهایش این سنگ غول پیکر را در فلاخن نهاد و پرتاب کرد و این سنگ در ییلاق دیزگاه تالش بر این کوه افتاد، ولی هیچگاه سقوط نمی کند»
حسین اکبری پیرامون سفری کوتاه به باغو و تیلار میگوید «علت اصلی صیقلی شدن این سنگ، باد و طوفان های منطقه است. اواخر شهریور بادهای دیزگاه شدت می یابد. در واقع عوامل جوی، خاک اطراف سنگ را فرسایش داده و پیکره این سنگ غول پیکر گرد شده است. ممکن است فرسایش خاک زیرین روزی آنقدر زیاد شود که این سنگ از بستر خود جدا شده و به سمت منطقه مسکونی بلغزد»
حالا به سمت دره ای می رویم که بخشی از جنگل های هیرکانی را در خود حفظ کرده است. شیب تند کوه، خطر سقوط را به همراه دارد. دیدن دو طبیعت متناقض در یک محدوده ما را وامی دارد به سمت جنگلهایی برویم که بزودی در میان مه گم می شود. از بالای کوه، پیچ و تاب رودخانه کرکانرود بهتر دیده می شود.
هرچه به دره نزدیک می شویم، تعداد درختچه های آلوچه کمتر می شود. حالا وقت چیدن دیگر میوه های جنگلی است؛ سیب، خوج، بلوط و زالزالک های سرخ که بیشتر خوراک خرس ها و شغال های منطقه است. در شکاف دره، چشمه ای از دل کوه بیرون زده. آبش سیاه است و بوی گوگرد می دهد.
راهنمایمان میگوید « آبش برای اهالی مصارف درمانی دارد و به آن سیااُو می گویند. پایین دست چشمه دیگری است که به آن سَردَاُو می گویند. با سیلاب اخیر، بسترش تخریب شد.»
خش خش برگهای ریخته شده بر کف جنگل، خنکای پاییز را یادآور می شود. حسین اکبری میگوید «درختان این منطقه از نوع کیش و آلاش است. چوب محکم و مرغوبی دارد و بخاطر کمیابی قاچاق می شود.
مه از دره بالا آمده و بخشی از جنگل در مه فرو رفته است. به محوطه ای می رسیم که زمین مسطحی دارد. راهنما می گوید «به اینجا در زبان تالشی «سَردِ وَدوُم» می گویند. اینجا قدیمی ترین سکونتگاه ییلاقی اهالی دیزگاه بود. همینجا چادر می زدند و چندماه می ماندند. دره این منطقه پر از خرس و گرگ بود. خرس چربی زیادی دارد و اگر خرسی شکار می کردند، از چربی آن برای درمان استفاده می کردند»
حس ماندن در طبیعت بکر وحشی ما را به استراحت دعوت می کند، ولی راهنما مه پایین دره را نشان می دهد و می گوید «اگر با سرعت باز نگردیم، در جنگل مه آلود گم می شویم»
گام ها سرعت بیشتری می گیرد، مه از ما جلو افتاده است. دره را که بالا آمدیم، باز تا چشم کار میکرد، مرتع بود و درختچه های تنک خاردار. این بار نزدیک به صخره ای سنگی می رویم که درخت تنومندی نزدیک به صخره رشد کرده است. حسین اکبری می گوید «اینجا قبلا اتاقک چوبی بود که خرابش کردند. مادرم و دیگر اهالی به زیارت می آمدند. یادم نیست سنگ قبری داشته باشد. این مکان برای مردم حرمت داشت. شهریور که کوچ گله دارها شروع می شد، عشایر برخی از بار و بنه خود را که برای سال بعد لازم داشتند، در همین اتاقک چوبی می گذاشتند تا سال بعد. کسی هم به وسایل آنها دست نمی زد. مادرم نرخه اش را همینجا می گذاشت»
سپس گیاه خارداری را نشان می دهد و می گوید « به این می گویند قالقان. آن را داخل کوزه های بزرگ سفالی می انداختند تا مثل اسکاج داخل نرخه تمیز شود. عشایر از نرخه برای تهیه کره استفاده می کنند.»
شب فرا رسیده و دوباره به بخاری هیزمی پناه می برم. صدای زوزه شغال ها شنیده می شود و جغدهایی که برای شکار موش های صحرایی بیدارند. دوباره باد لای درختچه های خاردار می پیچد و وحشت تنهایی در سکوت مرتع می پیچد.
بادگیرم را می پوشم و با یک چراغ قوه به سمت رفندونگاه می روم. دیدن ستاره های شبانگاه را نمیتوان از دست داد. بقدری آسمان نزدیک است که می توان ستاره ها را چید. تا سحر چیزی نمانده. انتظار چند ساعته تا بالاخره خورشید طلوع می کند. دوباره صدای پارس سگ های گله می آید و زنگوله بزها. زندگی عشایر دوباره در کوههای تالش از سر گرفته می شود.