نجم الدین شریعتی و تجربه سالها مجری گری در تلویزیون + عکس
مهر/ نجم الدین شریعتی مجری برنامه سحرگاهی «ماه من» ضمن مرور مشغله ها و دغدغه های این روزهای خود، از تجربه اجرای برنامه های معارفی سیما و همچنین شوخی هایی که با «الگو بودن» او می شود، سخن گفت.
فکر می کنم الان کسی در خاطرش نباشد که با نیم رخ وارد تلویزیون شدید.
آن زمان تلویزیون اینقدر وسعت نداشت و فضای مجازی نبود. حتی در همان سالی که مجری نیم رخ بودم بهترین برنامه یکی از جشنواره های تلویزیونی هم شد. حتی برنامه ای در شبکه سه داشتم که شخصیت و کاراکتر فردی نابینا را با یک عصای سفید داشتم. چندی پیش یکی از دوستان عکسی از آن زمان را برای من فرستاد و من به او گفتم هرچقدر پول بخواهی می دهم، این عکس را منتشر نکن (می خندد)
چرا؟
خیلی با شخصیت امروز من متفاوت است.
منفی بود؟
نه اتفاقاً مثبت بود یک جوان فال فروش اهل دل که نابینا بود. تیپ و استایلی داشت که کاملاً با من متفاوت بود. خاطرم هست آن زمان اینقدر خوب نقش را بازی می کردم که وقتی قرار بود از خیابان رد شوم گاهی مردم عادی می آمدند و دست مرا می گرفتند تا کمک کنند. حتی یکی از دوستانم گفته بود وقتی مادرش آن برنامه را می بیند می گوید این فرد را ببین با اینکه نابیناست باز هم می آید و کار می کند. من احساس کردم مستحق کتک مفصلی هستم. (می خندد)
اتفاقاً در این حوزه در فضای مجازی خیلی با شما شوخی می شود.
هر وقت سوژه کم می آورند ما را سوژه می کنند و یک هشتگ با اسم من می زنند. (می خندد) یکی از دوستانم می گفت دعای همه مادران پشت سر پسرشان است دعای مادر ما پشت سر توست. اوایل دوستانم خیلی با حجب و حیا و سلام و صلوات این شوخی ها را برایم می فرستادند و حتی آخرش می گفتند آقا حلال کنید یک نفر اینها را برای ما فرستاده است و برایت می فرستیم و بعد که می دیدند من مشکلی ندارم راحت می فرستند. به هر حال شوخی است دیگر ناراحت نمی شوم.
در دبیرستان از افرادی نبودید که معلم و ناظم و مدیر مدرسه خیلی دوستشان دارند و همه نمرات و انضباط 20 است اما همکلاسی ها حرص می خورند!
این جوری نبود. البته خیلی حواسم به همه چیز بود و نسبتاً درسخوان بودیم اما با بچه ها هم رفیق بودیم. دوره ما آخرین سال از مدل نظام قدیم آموزش و پرورش بود و اتفاقاً خیلی همه با هم رفیق بودیم. ببینید اتفاقاً شخصیت من خیلی پرش ندارد و اینگونه نبوده است که نقاط عطف حساسی داشته باشد یا بگویم مسیر زندگی ام عوض شده است. من از دوران کودکی همین بودم و گذشته را که نگاه می کنم همین بوده است.
این نگاهی که مردم به شما دارند ممکن است باعث شود هر رفتاری را از شما نپذیرند؟
این شوخی هایی که مردم دارند که مثلاً طرف یک تنه با شیطان مچ می اندازد، یا از عبارت داماد مورد علاقه مادران می گویند… مرا خیلی می ترساند! حالا درست است که می خندیم اما گهگاهی پیش آمده است که من در خلوت گریه کرده ام و به خدا پناه برده ام چون همه آدم ها در معرض لغزش هستند.
وقتی حضرت «یوسف» می فرمایند که «ان النفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربی» (نفس بسیار به بدی ها امر می کند مگر آنچه را پروردگارم رحم کند) معنایش همین است. به ما گفته اند در همین شب ها و سحرها از خدا عاقبت بخیری بخواهید… آدم نمی داند بالاخره شیطان همیشه در کمین است و شما باید خیلی مراقب باشید. این حتی درباره آدم های معمولی است چه برسد به دیگران. ممکن است برخی بگویند ما الگو نیستیم من هم نمی خواهم بگویم الگو نیستم اما شما وقتی در تلویزیون هستید عده ای جذب شما می شوند و درست یا غلط اقتدا می کنند. این بار مسئولیت شما را سنگین می کند....