آرامگاه استر و مردخای بارها مورد سرقت قرار گرفته است
ایسنا/ براساس آخرین خبر و گزارش های بدست رسیده، آرامگاه استر و مردخای بارها مورد سرقت قرار گرفته است.
پرداختن به اوضاع و احوال همدان در قرون مختلف همواره مورد توجه تاریخ پژوهان بوده و از پس هر جستجویی در اسناد و مدارک موجود، وجه متمایزی از هویت تاریخی، فرهنگی، اجتماعی و سیاسی این شهر و مردمان امروز و دیروز آن هویدا شده است.
همدان همواره یکی از کانون های مهم تحولات کشور بوده و وقایع و حوادث بسیاری در آن ظهور و بروز کرده است. استانی پراستعداد، ادیب پرور، مهد مفاخر و بزرگان و پرورش دهنده عالمان، عارفان و عاشقان وطن.
خبرگزاری با توجه به علاقه وافر مردم همدان به شناخت پیشینیان و آگاهی از وقایع و حوادث گذشته در نظر دارد با همکاری محققان، پژوهشگران به ویژه سندپژوهانی که در حوزه همدان تألیفاتی داشته و یا در حال تحقیق و پژوهش هستند، مطالبی در قالب «همدان شناسی» منتشر کند تا بخشی از فرهنگ و تمدن دیار کهن همدان را تبیین و تشریح کند.
در این نوبت به شرح وضعیت آرامگاه استر و مردخای و چگونگی دزدیده شدن آثار با ارزش آن اشاره خواهیم کرد.
حسن افشاری، کارشناس ارشد تاریخ و همدان پژوه پیرامون اینکه آرامگاه استر و مردخای بارها مورد سرقت قرار گرفته است، می گوید: از مطالب قابل توجه خاطره نویسان دوره قاجار به ویژه قهرمان میرزا سالور ملقب به عین السلطنه و علی خان دولو ملقب به ظهیرالدوله توصیف آثار باستانی، ابنیه تاریخی، بقاء و تفرجگاه های همدان است که اطلاعات ذی قیمتی در اختیار خوانندگان به ویژه فعالان حوزه گردشگری و میراث فرهنگی قرار می دهد. یکی از فواید این مطالب، کمک به ترسیم نقشه جغرافیای تاریخی همدان و حدود همدان در دوره قاجار است. برخی از مطالب آنقدر دقیق است که فی الحال می شود آن را جانمایی و به سهولت حدود شهر و موقعیت مکانی آن از جمله دیوارهای شهر، دروازه ها، خیابان ها و جاده ها را ترسیم کرد.
از جمله اماکنی که عین السلطنه به تشریح آن پرداخته، آرامگاه استر و مردخای است. این بنا بارها مورد سرقت قرار گرفته و از قرار خاطرات ظهیرالدوله و عین السلطنه از تاج شاهی بهمن و استر تا لوح آزادی یهودیان و قندیل های آویزان در بالای مقبره، به نیرنگ یهودیان ساکن همدان و یا تاجران یهودی آمده از دیگر کشورها و البته با همکاری نگهبانان و متولیان آرامگاه به سرقت رفته و به خارج از کشور فرستاده شده اند. عین السلطنه در این باره می نویسد: شعبان 1341 برابر با اسفند 1301- با مهذب الدوله به مقبره استر و مردخای رفتیم. مدتی طول کشید که متولی که به او مرید می گفتند، آمد. خیلی کند و کاو کرد تا با کلید چوبی درب سنگی را باز کرد.
آن وقت درب کوچک چوبی را باز کرد. داخل شدیم. صحن کوچکی دارد، کتیبه خط عبری داشت. در صفحه ای هم احکام عشره درج بود. مرید معمم یهودی می گفت تاج ملکه استر را از سوراخ گنبد سرقت کرده اند و باز با افسوس زیاد می گفت تاریخ صندوق مردخای را هم مرید لعنتی دزدید فروخت. بعد برای آن که مشتبه کند، اصل صندوق را هم سوزاند. این صندوق را به چهارصد تومان در تویسرکان درست کردند. روپوش صندوق را برداشتم. صندوق استر واقعاً یکی از نفایس بزرگ بود. به قدری قشنگ منبت کاری کرده بودند که مافوق آن متصور نبود. رنگ مشکی که به آن زده بودند، کانه امروز زده شده. همه جای آن هم خط عبری داشت. صندوق کار تویسرکان خوب بود اما هرگز هرگز به پای مال استر نمی رسید.
براساس مقاله آرامگاه استر و مردخای بارها مورد سرقت قرار گرفته است، باید بدانید که مرید می گفت باعث این سرقت ها خود یهود شدند. چهارده سال است که این سرقت واقع شده. به قول متولی، بنای مقبره دو هزار و صد و بیست و شش سال قبل است. بنای صندوق به موجب تاریخ که نقر است دو هزار و صد سال قبل. ملکه استر زن داریوش است، همانکه در بیستون نقاری شد. یک کتاب تورات شرح حال اِستر است. تواریخ فارسی ما هم مشروحا نوشته اند. تورات بزرگ خطی بود. مال دویست سال قبل، زیارت کرده، بیرون آمدیم. متولی انعامی گرفته، رفتیم به مقبره باباطاهر در بلندی واقع است. دورش قبرستان است، فاتحه خوانده در بازار شهر گردش کردیم.
تشریح ظهیرالدوله از آرامگاه استر و مردخای و چگونگی سرقت اشیای عتیقه آن به حیله یهودیان از شگفتی های روزنوشت خاطرات ظهیرالدوله است. وی به قدری در بیان جزئیات و شرح ماوقع حوصله به خرج داده که گویی می خواسته سندی برای آیندگان برجای گذارد که همین گونه نیز شده است. به علت اهمیت موضوع، عین روایت وی به طور کامل برای استحضار خوانندگان حقیقت جو آورده می شود: 28 شعبان 1324 برابر با 24 مهر 1285- صبح رفتم منزل وزیر مختار. با هم رفتیم سر بنایی تماشا، خیلی تعریف کرد از وضع بنا و موقعیتش و اینکه خیلی زود کار شده است و هزار چیز دیگر. از آنجا با هم رفتیم به تماشای قبر استر و مردخای که بقعه ای است خیلی کهنه و کمتر بقعه ای در ایران به این کهنگی برپاست.
براساس مقاله آرامگاه استر و مردخای بارها مورد سرقت قرار گرفته است، باید بدانید که از در خیلی کوتاهی رفتیم تو. با آن که دیشب خبر کرده بودیم که آنجا را تمیز و روشن کنند، چندین ته شمع متولی آنجا روشن کرده بود، خیلی جای کثیف، تاریک و بدی بود و متعفن. از در داخل اطاقی تقریباً چهار ذرع در سه ذرع شدیم. چندان معلوماتی نداشت. از آنجا داخل خود بقعه شدیم. آنجا هم شاید پنج ذرع در پنج ذرع فضا داشت. دو صندوق چوبی منبت خیلی کهنه که بعضی جاهایش سوخته و بیشتر تخته هایش را که منبت بود کنده و برده بودند، بود. فاصله دو صندوق نیم ذرع بود. در این جا یک سوراخی به قدر یک آجر نظامی در زمین است که در تهش چراغ بسیار متعفن روغنی می سوخت.
یهودی ریش سفید متولی گفت قبر، آن زیر و راهش این است. گنبد مرتفع تاریکی روی آن بقعه است. طرف مغرب این فضا به قدر دو پله می رود. اطاق کوچکی است سه ذرع در دو ذرع. این بود آنچه ماها تماشا کردیم. چندی پیشتر به آصف الحکما کارگزار ملل خارجه گفتم از علمای یهود تاریخ و تفصیل اینجا را بپرسد و بگوید بنویسند. نوشتند و دادند. این است که ملاحظه می فرمایید.
به شهادت تورات و سایر تواریخ ایام داریوش، بخت النصر بیت المقدس را خراب کرده، یهود را کوچانده در خوزستان و بابل و نینوا سکنی دادند و جمعی از انبیاء و بزرگان و علمای بنی اسرائیل که قبورشان در آن صفحات است، جزء اسرا بودند و چنانچه در کتاب اِستر از کتب تورات مسطور است بهمن بن اسفندیار در آن میان شیفته است که عموزاده مردخای که از پیشوایان یهود بود شده، او را ملکه ایران ساخت، ولی نسبت او را با مُردخای و دیانت حضرت کلیم نمی دانست. تا اینکه دو نفر از خواجه سرایان قصد هلاک پادشاه کرده بودند. مردخای فهمیده به توسط استر به بهمن خبر داد.
براساس مقاله آرامگاه استر و مردخای بارها مورد سرقت قرار گرفته است، باید بدانید که بهمن به پاداش این خدمت او را بزرگ گردانیده، لباس سلطنتی پوشانیده بر اسب خاصه خود سوار کرده، هامان وزیرش را در جلوی او انداخت و در شهر گردانید. فریاد می کرد این است کسی که پادشاه با او لطف دارد. پس به واسطه سوءقصدی که هامان برای مردخای و قوم یهود کرده بود، بهمن به خواهش استر (گویا اِستر مخفف استاره باشد) هامان و اولادش را به دار کشیده، خانمان او را به مردخای بخشیده، انگشتری پادشاه که مهر پادشاه و در دست هامان بوده، در دست مردخای نمود.
مردخای فرمان آزادی یهود را از قتل، با خط طلا در روی جلد گاو نوشته و با آن مهر مزین نموده، صورت آن را به اطراف ممالک فرستاد و بهمن تاج بزرگی را که بر سر داشت بر سر مردخای گذارده، روز به روز بزرگش کرد و در آن ایام پایتخت بهمن در زمستان شهر شوش و در تابستان همدان بود و همچنین پایتخت پسر بهمن که پسر استر بود در تابستان همدان بود و استر و مردخای هر دو در همدان از دنیا رفته در همین نقطه مدفون شده اند و پسر بهمن این بنا را در سر قبر مادر خود نهاد. موافق تواریخ یهود و ملل قدیمه، تاج استر و تاج نگین بهمن را که به مردخای داده بود با فرمان آزادی یهود در بقعه مردخای در آویختند و به سنگ یشمی به خط میخی تاریخ وفات آنها نقر شده، در بالای در مقبره از طرف داخل نصب بوده است.
چهار سال قبل (1320 قمری) یکی از فرنگی های ساکن مصر که مذهب یهود داشته و پنهان می نموده است، به همدان آمده قریب یک سال مانده، هنگام رفتن آن سنگ تاریخ را به صد تومان از ماشیخ خادم مقبره به طور دزدی، خریده برده و جای آن را شیخ گچ اندود کرده، از انظار مستور داشت تا پارسال یکی از یهودی های همدان ساکن مصر نوشته نقل قول از آن یهودی اروپایی ساکن مصر که به همدان آمده آن سنگ را خرید می نماید و می گوید: من از حال این سنگ و سایر ذخایر و ودایع مقبره استر و مردخای با خبر بوده، سه سال به همدان به جهت بدست آوردن چیزی از آنها آمده، در محله یهودان منزل نموده و گاهی به آنجا رفته خادم آنجا را ملاقات نمودم.
سایر اشیاء را نتوانستم بدست بیاورم. آن سنگ را به صد و هشتاد تومان خریده، آوردم به مصر و در این ایام به هشتاد هزار لیره مصری فروختم (تقریباً یکی شش تومان است) و یهود ایران قدر آن را ندانستند. محتمل است که اشاره ای از تاج ها و نگین و غیره نیز در آن سنگ بوده است که به آن قیمت خریده اند.
خود آصف الحکما کارگذار می نویسد: در سنه 1322، این بنده از طرف وزارت جلیله خارجه به دیدار و سرپرستی و مساحت راه قزوین و همدان از قزوین به همدان مأمور شد، از سلطان بلاغی که وسط راه و محل اردوی رئیس شعبه دوم راه، یعنی از آنجا تا همدان است دکتر لیوی نام یهودی- روسی که دکتر آن اداره و مقیم سلطان بلاغی بود با این بنده فقیر به قصد زیارت مقبره استر و مردخای عازم همدان شد. یک روز بعد از ورود به همدان، او به زیارت مقبره رفته بود. روز دیگر این بنده به دیدن او رفتم. در ضمن صحبت پرسید آن مقبره را دیده ای؟ گفتم خیر.
تعریف قندیل آن را کرد و گفت تو خادم آنجا را ببین، صد تومان دویست تومان بلکه سیصد تومان به او بدهید که قندیل را بیاورد تماشا کنیم. فورا ملتفت شد که نزد بنده خوب حرفی نزد. برخاسته به عنوان آوردن سیگارت سر طاقچه رفته برگشته گفت من که پول به او نخواهم داد بگو هزار تومان می دهم. بعد معلوم شد خودش چهارصد تومان به خادم وعده داده بود و چون در آخر ایام وبایی بود و مردم به واسطه وحشتی که داشتند روزها اغلب یهود در آنجا معتکف بوده دعا می خواندند فرصت بدست نیاورده بود.
در ماه شوال و ذیقعده، مسیو گروبه رئیس بانک استقراضی طهران برای تأسیس بانک به همدان آمده، روزی در مقبره مردخای رفته در وقت بیرون آمدن در میدان جلوی مقبره که خواسته بود سوار شود به توسط مترجم به ماشیخ خادم می گوید من این قندیل را تا صدهزار تومان هم میخرم. شیخ ابوالقاسم نام دلال و دو نفر مسلمان دیگر آنجا بوده شنیده اند. ماشیخ بدبخت به وکلای جماعت یهود می گوید که شخصی این قندیل را به صد هزار تومان میخرد. آن جماعت احمق می گویند که اگر پا بالای قبر مردخای بلند شود آسمان به زمین می آید. رنود یهود ملتفت شده با خادم ساخته، قندیل را به تدبیری که ذیلا عرض می شود پایین آورده والعلم عند الله که چه شد و چه کردند.
ولی آنچه از تحقیقات معلوم می شود این است که اصرار دکتر لیوی در پایین آوردن و دیدن و خریداری مسیو گروبه به صد هزار تومان، اقوی دلیل است که این همان چیزی است که مورخین یهود می گویند. یعنی تاج اِستر و تاج مردخای و انگشتری بهمن بن اسفندیار و فرمان آزادی یهود از قتل است و الا معامله نادیده را به صدهزار تومان هیچ دیوانه ای نمی کند. دیگر آن که این یهودی خادم خائن مقبره، ماشیخ نام، هفتاد سال به گدایی و فلاکت گذرانیده هرگز در زمستان جز یک قبا بالاپوش نداشت. قریب شش هزار تومان در همدان رشوه داد که کار را دیگرگون کند. اولاً دویست و پنجاه تومان به حاجی بشیرالممالک رئیس تلگراف داده بود که تلگرافات جماعت را دیرتر از آنها مخابره نماید.
پنجاه تومان و پنجاه تومان و صد تومان به محمد ابراهیم آدم آقای آقا ابراهیم مجتهد دادند که ثانیاً یکی از آنها را در خانه آقا پناه دهد. ثالثاً پسر کوچک ماشیخ، بنیامین نام را که از حضرت ولایت عهد حکم شده بود به بنده تسلیم کنند، نکنند و چهارصد تومان هم خودشان به حضرت والا یمین السلطان که حاکم بود دادند که حمایت کند و بنیامین را او گرفته به طهران بفرستد.
موشی حیم داماد ماشیخ را هم که به حکم وزارت خارجه بنده از عراق گرفته حبس کرده بود شصت تومان به نایب صادق خان بیگلربیگی و چهل تومان به حضرت والا دادند که از خانه بنده گرفته به طهران بفرستند. ایشان هم او را از بنده خواستند. احکام دولتی را نموده معذرت خواستم که نمی توانم او را بدهم. بی شرافتی و اغوای نایب صادق خان و وعده چهل تومان چشم و گوشش را از شصت سال قبل بسته در وقتی که بنده افتاده و پایم در رفته بود 10 نفر فراش و زندانبان و زنجیر، فرستاده او را از بنده منزل بردند و تا تلگراف حضرت ولیعهد در منع این کار رسید او را روانه کرده و کار از کار گذشته بود.
و اینکه از حبس بنده وحشت داشته و به انبار دولتی راضی بودند علت این بود که می دانستند اینجا با پنج هزار نفر یهود مبرم متجسس کنجکاو طرف هستند که تمام از کار و محل کار باخبرند و اسباب تحقیق از اقامه شهود و آراء محل و تحقیقات دیگر موجود و مهیاست و در طهران چند نفر یهود دور از وطن هستند که شکل بقعه هم از خاطرشان رفته است و هر چه بگویند طوطی وار است.
دیگر آنکه می دانند چاکر یا رشوه خوار نیست یا به امور ضبط پنج هزار نفر نمی تواند رشوه بخورد و ناچار است برای نفع خود هم باشد تحقیق صحیح و غور رسی نماید. لهذا رشوه ها دادند تا آنها را به تهران فرستادند. از رشوه هایی که دادند سیصد تومان یک دفعه به ابوالقاسم فراشباشی که در فقدان حکومت نایب الحکومه بود، دادند که موشی حیم داماد ماشیخ و مراد پسر بزرگ ماشیخ را چند روزه رها کنند و خود ماشیخ و ابراهیم کنگاوری در حبس باشند، به جهت اینکه بروند و آن شیء مخصوص را یا علائم و برگه او را جابجا کنند، زیرا که شب آنها رها شده، صبح با نایب اسمعیل فراش حکومت مشهور به «یهودی خور» و سید هاشم نام فراش که همراه مستخلصین آمده، شب در خانه آنها مهمان بوده اند. می روند درب مقبره مردخای.
شاگرد خادم را فریفته به اسم حکومت می فرستند کلید را از «لاله زار» خادم جدید گرفته، آنجا می روند و بعد آقاجان چای چی شاگرد خادم جدید که تقلب کرده بود از همان روز فراری شده رفت که هنوز اثری از آن نیست. غرض از اینکه ماشیخ سیصد تومان نقد و مبلغی وعده داده داماد و پسر خود را موقتاً از حبس بیرون آورده با آن فراش خائن حکومت شب به خانه خود فرستاده، صبح فراش حکم کرده که کلید را آورده یک چوب 10 پانزده ذرعی بیاورید ببینیم به طاق می رسد یا خیر.
غرض خلط مبحث بوده. آنچه به عقل قاصر چاکر می رسد چون وقت پایین آوردن آن شیء، خادم خان از بالای چوب بست افتاده پایش شکسته بوده، حضرات دستپاچه شده یا قندیل و آنچه را در آن بوده یا قندیل تنها و زنجیرش را در زوایای دخمه پنهان کرده بودند. این به این وسیله بیرون آمده، کلید را به این تدبیر گرفته داخل مقبره شده و کار خود را کرده اند.
چنانچه موشی حیم داماد خادم در ضمن استنطاق می گفت مراد پسر ماشیخ یعنی همان که سیصد تومان داده از حبس بیرون آمد اسباب هایشان را جابجا می کردند، از جمله یک کیسه بزرگی که به قدر نیم ذرع طول و نیم ذرع قطر داشت. طلاآلات خودشان را در آن ریخته در خانه ابراهیم کنگاوری پدر زن خود برد، سپرد. شیء مسروق هم یقیناً در آن بود. مؤید این قول آن که دو هفته بعد از بردن آنها به طهران، همین مراد، کاغذی به برادرش بنیامین که او در اینجا در خانه آقای آقا ابراهیم متحصن بود نوشته بود در باب اینکه، به عروس چه کار دارید، چرا او را اذیت می کنید، عروس چه خبر دارد؟
مقصود از عروس، زن مراد دختر ابراهیم کنگاوری است، به مادرم پول از خاله استر بگیر. منات های بزرگ خریده در میان لباس کهنه های من و پدرم دوخته با خودت بیاور طهران. چند نفر از یهودی ها را با خودمان درست کرده و چند نفر از زن های دلاله را هم دیده ایم که پول بدهیم و بزرگان را دیده راضی کنند و ما خلاص شویم.
از قرار تحقیقات خارجی، مسلماً 10 هزار تومان پول به تدریج بردند طهران و رشوه دادند. شش هزار و دویست، سیصد تومان هم در اینجا به این و آن داده اند، از جمله چهار هزار تومان امیر افخم گرفت. یک دفعه چهارصد، یک دفعه دویست و یک دفعه شصت تومان هم یمین السلطان رشوه گرفت و هکذا آقایان و رئیس تلگراف و غیره و غیره، جز بنده که دویست تومان هم متضرر شدم (باور نفرمایید). هر کس برده بی انصافی کرده. شیء مخصوص را از میان بردند.
چند نفر از معتبرین یهود در این کار دخیل بوده اند و این پول ها را آنها به خادم داده و خادم خرج کرده است. در طهران چهار ماه کسی از آنها نپرسید که شما کی هستید. بعد از چهار ماه، دو ماه در اداره نظمیه استنطاق کرده، نوشتند اینها دزدند. بعد دو سه مجلس در حضور تمام وزرا استنطاق شده آنها هم نوشتند دزدند و به وکلای یهود گفتند باید وزیر امور خارجه هم تصدیق کند تا حکم به شکنجه آنها شود. حضرت وزیر هم مستنطقی از وزارت پلیس خواسته حضوراً استنطاق فرموده مرقوم فرمودند که دزد همین ها هستند، ولی دیگر نمی دانم چه شد که ابداً تعرضی به آنها نشده، راحت در انبار خوابیده، یک یک هم دارند بدون اجازه ظاهری دولت از حبس خارج می شوند. معلوم است مروارید دلاله و دیگران از زن های دلاله، کار خود را کرده اند.
در بالا عرض شد که تفصیل بردن قندیل را ذیلاً معروض می دارد و آن از این قرار است که موشی حیم داماد ماشیخ که به هم دستی با دزدان مظنون بوده، این بنده، از عراق طلبیده، آورده، توقیف و استنطاق نمودم. در ضمن تحقیقات می گوید من در خانه خودم بودم عیالم آمد گفت مقبره مردخای آتش گرفته و برادرم آمده است آب ببرد. من هم با برادر زن خود رفته، دیدم در مقبره بسته. باز کردند.
دیدم ماشیخ و بنیامین پسرش در دالان هستند و مقبره پر از دود و گرد و خاک است و از این زیاده بیان کرد که من حیث المجموع از تقریرات او معلوم شد که آن وقت که پسر ماشیخ آمده است آب ببرد، آب نمی خواسته است. ماشیخ از چوب بست افتاده، پایش شکسته، آمده بودند دامادشان را ببرند. او را به دوش کشیده، بیاورد و اینکه می گفت مقبره آتش گرفته پر از دود و گرد بود دروغ بوده است، زیرا که قطعه ای که می گوید سوخته است حالا ملاحظه می شود که اگر می سوخته است به قدر 10 شمع دود نداشته است، تا چه رسد به گرد و خاک، جایی خراب نشده بوده که گرد و خاک داشته باشد؟
پس تفصیل از این قرار بوده است که ماشیخ مدتی در فکر بردن این قندیل بوده است و به تدریج تهیه اسباب می کرد. مقبره در دومش خیلی کوچک بوده که آدم مثل بنده (خیلی باریک اندام است) بایستی با سینه داخل شود. چنانچه دو سال قبل خود بنده لباس را کنده سینه مال داخل مقبره شدم و به واسطه عدم تقابل در اول و دویم هیچ اسباب سه ذرعی را نمی شود داخل این مقبره کنند، یا تخته ای که یک ذرع عرض داشته باشد ممکن نمیشد داخل کنند. به تدریج جماعت یهود را واداشتند که دو جفت در از تویسرکان به جهت مقبره بخواهند.
خواستند و آوردند. لکن در نصب کردن کوتاهی کردند. چنانچه تا حال مانده است. چون خادم دید که درها را نصب نمی کنند و وقت کار می گذرد، در کوچک را کنده و با آنکه هرگز بی حکم یا اجازه یهود آنجا را جاروب نمی کرده است، چه شده است که در را بی اذن کنده و بدون بنا در جدید را به جای رفت و آمد پاشنه نصب کرده که آلات و ادوات کار را از آنجا بتواند ببرد.
پس یک جفت دری که از تویسرکان به جای در سنگی اول آورده بودند و بیش از دو ذرع قد دارد، برده روی در صندوق قبر گذارده و با نردبان کوچکی بالای آن رفته، دو چوب پنج ذرعی را سر هم بسته و یک چنگال قلاب مانند دو شاخه ای به سر آن محکم کرده به گلوی قندیل انداخته و هی تکان داده و به واسطه بلند بودن چوب و ثقل آن، چندین بار به زیر می نشسته و به بالا زور آور شده، سر قلابی که به طاق نصب و زنجیر به او آویخته بوده، راست شده، زنجیر و قندیل به زیر افتاده است و در وقتی که قلاب انداخته بوده است، چون چوب 10 ذرعی و بلند بوده و لنگر بر می داشته، نمی توانسته است درست او را نگاه دارد، به این طرف و آن طرف طاق خورده زخمی کرده، جای سر قلاب دو شاخه پیداست که چرا خراب کرده است.
در هر حال آن ودیعه گرانبها را برده و خورده از هضم رابع هم گذراندند. - بنده فقیر، دکتر علی محمد آصف الحکماء.
بله. همینطور که مطالعه فرمودید به دسیسه یهود و همکاری خائنین اشیای گرانبها و آثار تاریخی این ملک و ملت توسط یهودیان به سرقت رفته و تاکنون هم خبری از آن بدست نیامده و احتمالاً در صندوقخانه های یهودیان پنهان است و به این دزدی هم افتخار می کنند.