سفری جذاب به آلپ ایران
برای سفر به آلپ ایران باید به خرم آباد سفر کنید. در قلب شهر ازنا آنجایی که کوه ها به نظاره نشسته اند.
تابستان در قلب آلپ ایران یخ کرده و مردادماه به برف نشسته است، اگر می خواهید در تابستانی ترین روزهای تابستان پالتو لازم شده و زیر آفتاب مرداد دست های یخ زده تان را «ها» کنید راهی تونل برفی شوید.
برای دیدار با جاذبه برفی این روزهای تابستانی راهی مسیر می شویم. برف و تابستان پارادوکسی است که گردشگران زیادی را از شهرهای مختلف به پای یخی اشترانکوه می کشاند. اشترانکوه حالا روزهای سرخوشی تابستانی را با چشمه های برفیش به تماشا نشسته است.
بسته به وسیله نقلیه ای که انتخاب می کنید، مسیر از خرم آباد تا شهر ازنا را بین دو تا 4 ساعت می توانید طی کنید تا به شهر کوچک و البته خنک و صمیمی ازنا برسید. ما که همراه داریم با مینی بوس راهی مسیر شده ایم و همین سقف زمان صرف شده را برایمان به ارمغان آورده است. شاید هم فرصتی است که غرق زیبایی مسیر جاده شویم.
سلام خنک آلپ ایران!
وقتی هوای دورود از پنجره ماشین در می زند و لابه لای صورت مسافران می چرخد، متوجه می شوید که خنکی تابستان در دامنه های اشترانکوه حرف گزافی نبوده است، هر چه بیشتر به دامن سرسبز و برفیش نزدیکتر می شوید، سلام آلپ ایران خنک تر می شود و نگاه مردمانش گرمتر.
برای صبحانه در یکی از پارک های شهر دورود بساط می کنیم، خنکی هوا به امکانات محدود و شلختگی پارک در می شود، کاش دستی از آستین همت متولیان بیرون بیاید و حال این پارک در مسیر مسافران این جاده را بهتر کند.
حوالی ساعت 9 صبح است و کمی بالاتر از بساط صبحانه ما مرد ژولیده ای روی صندلی پارک خواب هفت پادشاه را که نه ولی شاید خواب هفت گدا را ببیند، خوابی عمیق که حتی بالشت سفت و تلخ زیر سرش هم از شیرینی دم صبح آن نمی کاهد.
دوباره خود را به دست تکان های ماشین می سپاریم تا به شهر ازنا برسیم، شهر کوچکی که نظم در ساختار شهری و لبخند روی لب مردمانش حس خوب سفر را دو چندان می کند، مسیر جاده تونل برفی را سؤال می کنیم و دستی به گرمی مسیر را با انگشتش کروکی می کند و نشان می دهد.
خروشان و دلبر
ابتدای مسیر فرعی تا روستای دره تخت و تونل برفی را صدای شرشر رودخانه ای نشان می دهد که بوی برف با خود به پایین دست آورده است، همانقدر زیبا، همان قدر خنک و همانقدر خروشان و دلبر.
دست رودخانه را که بگیری ما را به دامن اشترانکوه خواهد رساند، دست در دست چشمه های جوشان آلپ ایران به راه می افتیم تا به سرچشمه برفی آن برسیم. کنار جاده مردمان روستایی در حال برداشت محصول هستند، هرچه که هست و هرچقدر که هست لبخند روستایی و دست تکان دادن هایشان هم خستگی آن ها را می کاهد و هم دل ما را از روزمرگی ها می تکاند.
باغات سرسبز و زمین های سبزسر، جاده را در آغوش گرفته اند، گاهی سایه درخت ها روی تن جاده دست می کشد و کمی از التهاب گرمای مردادماه کم می کند. پنجره همچنان نسیم خنک تابستانی را هدایت و با آفتاب مردادماه مرافعه کرده و پیروزمندانه عرق تابستان را سرد می کند.
به روستای دره تخت که می رسیم مغازه ها و خانه ها و ویلاها خودشان رد پای گردشگری را فریاد می زنند. هرجایی که مقصد مسافران باشد حتماً سروکله ویلاها و مغازه های رنگارنگ خوراکی و میوه پیدا می شود. راننده ترمز می کند و با مرد روستایی مسیر را چک می کند تا مطمئن تر گاز دهد.
وارد جاده ای خاکی می شویم و ترمز و گازهای راننده خاک را بلند می کند تا پنجره این بار سرفه کند. دست اندازها نشان می دهد که راه را درست می رویم، هر دفعه که بالا و پایین می شویم صدای مسافری که کمردرد دارد بلند می شود و زنی که سرش به سقف مینی بوس خورده به راننده تذکر می دهد، ولی جاده آسفالت نشده تونل برفی خودش شاید به بکری منطقه تا حدودی کمک کرده است تا عمده افرادی که راهی اینجا می شوند طبیعت گردان باشند.
جدال گرما و نسیم
دروازه ای آهنی نشان می دهد که به ابتدای مسیر تونل برفی رسیده ایم، ماشین را زیر سایه درختان پایین دست پارک می کنیم و پیاده می شویم. کمی استراحت از سفر مینی بوسی مان مسافران را مهیای قدم گذاشتن در مسیر اصلی می کند.
مرد راهنما می گوید کوله سبک بردارید، آب همراهتان باشید، کرم ضد آفتاب و کلاه و عینک آفتابی هم لازم است، کوله های درشت تر را نزد ماشین به امانت می گذاریم و سبک بار در امتداد مسیر فنس هایی که آغاز را نشان می دهند به راه می افتیم.
راهنما می گوید دست کم یک ساعت پیاده روی داریم، آن هم در مسیری کوهستانی و سخت؛ این را می گوید که تکلیفمان روشن شود که قرار نیست رسیدن به دامن زیبای آلپ ایران آنقدرها هم آسان باشد.
اول مسیر از ذوق قدم هایمان تند است و گاهی به دویدن هم می رسد، می خواهیم جلودار مسافران مسیر باشیم و یادمان می رود همه انرژیمان را نباید همین جا خرج کنیم. هرچقدر پیش می رویم مسیر سخت تر و گرما و نسیم مرافعه شان عمیق تر می شود.
پشت به آفتاب که می روی خورشید توانش را می گذارد که عرق ریزان به راه بیندازد، برمیگردی که چشم در چشمش شوی نسیم عرقت را خشک می کند، به شوخی به هم سفرم می گویم: «عجب کولر طبیعی دارد این مردادماه آلپ ایران».
مقصد دور نیست
مسیر سخت است و گاهی مجبوری در کنار دره ای نه چندان عمیق با وسواس پاهایت را جابجا کنی، یکی از مسافران پایش می گیرد و کمی سر می خورد تا دست کمک مسافر دیگری دوباره او را به مسیر بازگرداند.
صدای رودخانه همچنان مسیر را خوشایند کرده است، رودخانه ای که در ته دره خودش را به صخره ها و سنگ ها می کوبد تا نشاط بدهد و مسافران را دلگرم کند و بگوید پیش بروید که مقصد دور نیست.
در چند قسمت مسیر مجبور می شویم که از رودخانه عبور کنیم، برای عبور از رودخانه مسیرهای کم عمق را راهنما نشان می دهد و مسافران به آب می زنند، آن هم چه آبی!
پاهایی که حالا در طول مسیر گرمیشان شده است وقتی به تن رودخانه سپرده می شوند به نقطه انجماد می رسند، همین قدر باورنکردنی! وقتی از رودخانه بیرون می زنی نوک انگشتانت را حس نمی کنی، انگار که سردترین ماه زمستان را بدون کفش روی یخ و برف ها قدم زده باشی.
قله لبخند می زند
نزدیکی های قله که می شویم، مرد راهنما انگشت اشاره اش را به سمت بالا نشانه می رود و می گوید: تکه های برف را می بینید، مقصد نزدیک است. به شوخی با خستگی زیادی که حاصل یک ساعت پیاده روی از گردنه های سخت است می گویم: به ما امید می دهی یا واقعاً قرار است به برف برسیم؟ مرد راهنما می خندد و من هم می خندم و قله هم به ما لبخند می زند.
نزدیکی های قله مسیر صخره ای تر و سخت تر می شود، قرار است به جدال صخره و آب یخ رودخانه برویم، چشمه ها از دل کوه بیرون می آیند و برف آب شده را روی کوه و صخره می پاشد، پاهایمان آن قدر گرم و سرد شده که انگار ترک برداشته اند، با این حال به امید رسیدن به مقصد نهایی بازهم به دل رودخانه می زنیم و پاهایمان دوباره یخی می شود و کفش هایمان پرآب.
صخره ها را یکی یکی با سختی کنار می زنیم تا دلبرجان رخ می نماید و چهره برفیش را جلوه گر می کند، بوی یخ و برف خودش را به ما می رساند و سلام می کند، می گوید کمی جلوتر بیا تا برایت داستان سرمای تابستانی را تعریف کنم!
حکایت «تب و لرز» تابستانی
بعضی از مسافران روی سقف تونل می روند و دره بالا را به انتها می رسانند، برخی هم راهی انتهای تونل می شوند، با گوشی هایی که چراغ قوه شان را روشن کرده اند مسیر تاریک را پیش می روند، صدای مرد راهنما می آید که هشدار می دهد: خیلی عقب نروید، احتمال ریزش وجود دارد!
اینجا، در دامنه های برفی آلپ ایران، در تابستانی ترین روزهای تابستان، زمستانی ترین سفرمان را تجربه می کنیم. سوز سرمای تونل گاهی ما را می لرزاند، مسیر و مقصد این جاذبه حکایت «تب و لرز» است، تب و تاب مسیر را در سایه دیوارهای تونل برفی به لرز نشسته ایم!
یک بطری آب برف لطفا!
از یکی از قندیل های دیوارهای غار آب شرشر پایین می آید، گردشگری دهانش را زیر آب می گیرد و عطش می نشاند، بطری هایمان که خالی شده اند را از سرچشمه، پر از آب خنک و گوارای چشمه های اشترانکوه می کنیم تا در مسیر برگشت به کارمان بیاید. اشترانکوه تعارف می زند: بفرمایید آب معدنی طبیعی!
یک ساعتی همین حوالی پرسه می زنیم و تونل را ورانداز می کنیم، عده ای عکس می گیرند، عده ای جیغ و فریادشان را داخل تونل رها می کنند و مرد گردشگری کمی پایین تر در کنار صخره ای بساط املت به پا کرده است!
بالای سر تونل روی صخره ای گردشگران را به تماشا می نشینم، به مسیر برگشت که فکر می کنم خستگی برایم دست تکان می دهد، به تونل که چشم می اندازم غصه سختی مسیر پر می کشد.
همین طور که نگاهمان به آدم ها گره خورده، زن میان سالی برای بالا آمدن از صخره کناری کمک می طلبد و دستمان را به سمت خودش می کشاند. خستگی مسیر رفت را کنار تونل برفی به در می کنیم، مرد راهنما سوت می زند که همه جمع شوند و عکس یادگاری بگیرند.
مسیری تا قلب یخی آلپ ایران
ماجرای دیدار دلبر تابستانی آلپ ایران رو به اتمام است و باید از تونل برفی خداحافظی کنیم، دوباره پاهایمان را به رودخانه سرد می سپاریم و از صخره ها پایین می رویم، هم سفرم می گوید قرار بعدی دیدار دریاچه گهر نگین آلپ ایران، دریاچه ای که برای خودش شهرتی جهانی دست و پا کرده است. مردی با لهجه جنوبی پشت سر ماست، خودش را وسط می اندازد و می گوید اگر بخواهیم امروز راهی گهر شویم مسیر کدام است. آلپ ایران آن قدر دلبرانه مسافران را گرفتار کرده که به این زودی ها دل نمی کنند.
روز از نیمه های ظهر هم گذشته است و باید زیر آفتاب مردادی ترین فصل تابستان مسیر برگشت را از همان صخره های سخت دنبال کنیم، هرچقدر از نگاه برفی اشترانکوه دور می شویم خورشید به ما سخت تر می گیرد، حسن برگشتمان این است که حالا کولر طبیعی اشترانکوه از پشت سر خنکایش را برای بدرقه فرستاده است.
حوالی ساعت 14 به پایین قله و ابتدای مسیر برمی گردیم، بوی کباب کمی گرسنگی و خستگیمان را التیام می بخشد! زیر سایه درختان و با آهنگ زیبای رودخانه دلی از عزا درمی آوردیم! مرد راهنما بشقاب های غذا را دست به دست می کند و همان وسط ناهار می گوید تا ساعت 17 ماجرایتان را با این سفر تمام کنید که قرار است همان حوالی برگردیم.
صدای سرخوشانه پسربچه ای که لاک پشت رودخانه ای را به بازی گرفته با نسیم خنک مردادماه و سایه درختان افرا یکی می شود، چشم هایم را می بندم و نجوای اشترانکوه را می شنوم که برای مسافرانش از خنکای روزهای تابستان می گوید.... کوله بار که برداری مسیر را نشانت می دهد... مسیری تا قلب یخی آلپ ایران.
منبع: مهر