بیدار شدن حین عمل جراحی | اتفاق عجیب در اتاق عمل
داستان های زیادی در مورد اتفاق عجیب در اتاق عمل، پزشکان و شاهکارهای آنان در جهان وجود دارد که تنها کافی است با یک جستجو کوچک در دنیای مجازی، برخی از برحسته ترین آن ها را مطالعه فرمایید! یکی از داغ ترین اخباری که مرتبط با زمینه پزشکی است و درباره بیدار شدن در اتاق عمل است و چند وقت اخیر در صفحات مجازی مدام در حال جا به جایی بود، مورد خانم دونا پنر (Donna Penner) می باشد که بیدار شدن حین عمل جراحی را تجربه نموده است! تجربه ای که شاید برای رسانه های خبری در دنیا جالب و جذاب باشد ولی در حقیقت اصلا هم جالب و جذاب نیست، چه بسا که خیلی هم وحشتناک و دردناک می باشد. پس با همگردی همراه شوید تا از آنچه بر خانم دونا پنر در اتاق عمل و زیر تیغ جراحی گذشته است، آگاه شوید؛
گفته های دونا پنر (Donna Penner) پیش از رفتن به اتاق عمل:
سال 2008 میلادی بود که در بیمارستان مانیتوبا کانادا مجبور به عمل جراحی لاپاراسکوپی (عملی است برای دیدن اجزای داخل شکم همراه با ایجاد برش های کوچکی در نواحی زیرین ناف بر روی آن، که به واسطه ابزار نازکی به نام لاپاراسکوپ می توان داخل شکم را معاینه نمود.) شدم. کانادا همسایه سانفرانسیسکو، لس آنجلس، واشنگتن، گرینلند و کبک است. 44 ساله بودم که بیدار شدن در اتاق عمل را تجربه کردم و به خاطر خونریزی های خارج از حد ماهانه تن به تیغ جراحان سپردم. بارها از مواد بیهوشی استفاده کرده بودم و هیچ گونه حساسیتی نسبت به مصرف آن ها نداشتم و البته می دانستم که در این عمل جراحی نیز به جای بی حسی موضعی از ماده بیهوشی استفاده خواهند کرد. قبل از شروع عمل مدام احساس دلشوره و اضطراب داشتم (مثله اینکه می دانستم قرار است اتفاقی غیر منتظره برایم رخ دهد!) قبل از شروع عمل بنا به خواسته خود از تیم پزشکی خواستم تا تمام مراحل عمل را برایم تشریح کنند و آن ها هم با صبر و حوصله تمام این کار را انجام دادند و گفتند که لاپاراسکوپی عملی است که به جای ایجاد یک برش بزرگ، تنها با ایجاد چند برش کوچک بر روی شکم شروع می شود و بعد هم یک سری اصطلاحات پزشکی دیگر را برایم تعریف کردند که اگر راستش را بخواهیم از هیچ کدامشان سر در نیاوردم؛ سپس من رو به اتاق عمل بردند و همه چیز مانند تمام عمل ها، استاندارد و طبیعی بود، مثل همیشه. منتظر تزریق ماده بیهوشی بودم و گذاشتن ماسک بر روی صورتم و شنیدن صدایی که می گوید: نفس عمیق بکش! نفس عمیق کشیدم و مدتی بعد بیهوش شدم و این نوعی اتفاق عجیب در اتاق عمل بود.
گفته های دونا پنر (Donna Penner) از اتفاقات داخل اتاق عمل:
به هوش آمدم در حالی که صدای تک تک دستگاه های داخل اتاق و تیم پزشکی حاضر در جراحی را می شنیدم. با شنیدن صدا دستگاه ها فکر کردم به پایان عمل جراحی نزدیک شده ام اما اینگونه نبود! می توانم بگویم آن ها حتی عمل را هم شروع نکرده بودند؛ کادر پزشکی در حال تکاپو دوروبر تخت من بود و انگار که اصلا متوجه به هوش آمدن من نشده بودند! با اینکه هنوز اثرات داروی بیهوشی به طور کامل از بین نرفته بود می توانستم بفهمم که درون اتاق چه می گذرد تا اینکه یک دفعه جراح گفت: تیغ لطفا! منقلب شدم. به خودم گفتم مگر ممکن است بدون بیهوشی تیغ را به بدن من بکشند؟! هیچ کاری از من ساخته نبود چون به من داروی پارالیتیک نیز که یک داروی فلج کننده است و به جهت شل کردن ماهیچه های شکمی و عدم مقاومت آنان در طول جراحی می باشد، تزریق کرده بودند. دونا پنر می خندد و می گوید بد شانسی من جایی بود که بیهوشی اثر خود را از دست داده بود اما داروی فلج کننده نه! گیج و وحشت زده بودم چرا که میدانستم چنین اتفاقی غیر قابل امکان است و هیچ کسی نیز از به هوش آمدن من مطلع نشده است! تنها کاری که می توانستم انجام دهم صبوری بود. چند ثانیه بیشتر طول نکشید تا متوجه درد بی حد و حصری در شکم شدم و آنجا بود که فهمیدم عمل تازه شروع شده است و جراحم اولین برش جراحی را بر روی شکم ایجاد کرده است؛ از درد می خواستم به خودم بپیچم ولی آنقدر پارالیتیک قوی بود که کل بدنم را فلج کرده بود، آنقدر فلج که حتی گریه هم نمی توانستم بکنم! درد کمتر نشد اما گویی من به آن عادت کرده بودم و دیگر به جز حس درد، حس شنیدن صدای تپش قلبم از روی مانیتور، صحبت هایی که میان تیم جراحی رد و بدل می شد، حس ورود تجهیزات پزشکی به درون شکم و البته حس چند برش واقعا دردناک دیگر در آن ناحیه را نیز می شنیدم؛ آنقدر خوب می شنیدم که یادم هست جراح دستش را وارد شکم کرد و گفت آپاندیسش را ببین چقدر ناز و زیبا است، روده هایشم هم که سالم است و تخمدانش هم هیچ مشکلی ندارد! تصمیم گرفتم با تکان دادن انگشتان پاهایم کادر پزشکی را متوجه به هوش آمدن خود کنم که متاسفانه حتی با تکرار سه باره این کار نیز آنان متوجه هشیاری من نشدند و هر بار پاهایم را می گرفتند تا ثابت بماند. عمل من چیزی در حدود یک تا یک ساعت و نیم به طول انجامید و در طول آن مدام با دستگاه تنفس مصنوعی عمل تنفسی خودم را انجام می دادم؛ هفت بار در هر دقیقه! ضربان قلبم به 148 مرتبه در دقیقه رسیده بود و احساس خفگی مفرطی به من دست داده بود، حسی که انگاری شش هایم داشتن از بی اکسیژنی آتش می گرفتند! به دقایق انتهایی عمل رسیده بودیم و لحظه ای حس کردم که می توانم زبان خودم را تکان دهم مثل اینکه اثر داروی فلج کننده هم در حال از بین رفتن بود، فکر کرم با تکان دادن لوله تنفسی داخل دهانم توجه پزشکان حاضر در اتاق را به خود جلب نمایم که اتفاقا با نتیجه خوبی نیز همراه بود؛ متخصص بیهوشی به سراغم آمد اما باز به جای فهمیدن هوشیار من، تنها لوله تنفسی را از داخل دهانم خارج کرد! مثل اینکه فکر کرده بود تکان خوردن لوله تنفسی به خاطر از بین رفتن آرام آرام اثرات داروی پارالیتیک بوده است. یک مشکل جدی دیگر نیز به تمام مشکلاتم در اتاق عمل اضافه شد؛ فکر کردم دیگر همه چیز تمام شده است و داستن زندگی من نیز با این عمل به اتمام خواهد رسید به خاطر همین در ذهنم با تک تک اعضای خانواده ام خداحافظی کردم و منتظر بودم تا نفسم بند بی آید! در این بین مدام صدای پرستاری را می شنیدم که می گفت نفس بکش دونا، نفس بکش! ولی واقعا من درشرایطی نبودم که بتوانم حتی نفس بکشم و این از نوع بیدار شدن حین عمل جراحی است و نوعی اتفاق عجیب در اتاق عمل به حساب می آید.
اتفاق عجیب!
من مسیحی هستم و نمی توانم از جایی که برای لحظه ای در آن بودم به عنوان بهشت یاد کنم، اما واقعا لحظه ای روح از بدنم جدا شد و در ورایی خارج از بدن انگاری وارد شده بودم! هر چی بود به گونه ای بود که روی زمین نبودم و جای بودم که بر خلاف یک ساعت گذشته تنها آرامش بود و آرامش! صدای دستگاه های اتاق عمل را حس می کردم ولی با شدتی کمتر، انگار که من بالا بودم و آن ها پایین؛ نه دردی بود و نه ترس و اضطرابی، احساس خوبی داشتم حس گرمای آغوش کسی. انگار واقعا کسی من را در آن لحظه بغل کرده بودم و من همیشه گفتم که آن خدا بود! دونا پنر بغض می کند و ادامه می دهد: واقعا در آن لحظه کسی کنارم بود و حس می کردم که تنها نیستم، کسی که مطئمنم کنارم ایستاده بود و می گفت مهم نیست، بگذار هر چه می خواهد بشود خطری دیگر مواجه تو نیست؛ حس زیبایی بود فکر می کردم به خاطر دردی که در طول عمل کشیده ام تمام گناهانم بخشیده شده و دیگر هیچ اتفاق بدی در زندگی هم نخواهد افتاد. در دلم دعا می کردم، آوازهایی که دوست داشتم را زمزمه می کردم و به شوهر و فرزندانم فکر می کردم واقعا دلم نمی خواست بمیرم اما وقتی به آن کسی که در کنارم بود تکیه می کردم به خودم میگفتم: دونا بمیر و راحت شو که دیگر تحمل نداری! حس قشنگ و رویایی من خیلی زود به پایان رسید و به اتاق عمل بازگشتم و در فاصله زمانی که پرستار انگشت دستم را بگیرد به آن جا برگشتم و دوباره صدای نفس بکش دونا، نفس بکش او را شنیدم؛ مثل اینکه زمان نیز توقف پیدا کرده بود در این حین. خدای من؛ ناگهان متخصص بیهوشی گفت کیسه را روی سرش بکشید و لحظه ای بعد، با استفاده از یک متد به هوش آورنده هوا را با اجبار و زور داخل شش هایم کردند. آتش درون شش هایم خاموش و یک حس خنکی در داخل ریه هایم پیدا کردم و توانستم دوباره نفس بکشم! خیلی سریع همان متخصص بیهوشی به من دارویی را تزریق کرد که اثر پارالیتیک را از بین برد و توانستم قدرت تکلم خودرا دوباره بازیابم و این نوعی بیدار شدن حین عمل جراحی است و داستان بیدار شدن در اتاق عمل را شرح می دهد.
گفته های دونا پنر (Donna Penner) بعد از اتمام عمل جراحی:
وقتی وارد بخش شدم جراح به اتاقم آمد و گفت که متوجه این شده است که در حین عمل جراحی، به هوش بوده ام و من نیز به او گفتم که وقتی بر روی شکم برش ایجاد کردی کاملا آن را حس کردم! کاملا به هم ریخته و با چشمانی گریان گفت: متاسفم. برای اینکه باور کند به هوش بودم بعضی از جزئیات عمل را مثل اینکه در مورد آپاندیس و سایر اندام بدن چه گفته بود را برایش بازگو کردم و او نیز همه را تایید کرد و گفت: بله کاملا درست است، همه این ها را من گفتم! این نوعی اتفاق عجیب در اتاق عمل است و بیدار شدن حین عمل جراحی را نشان می دهد.
حرف های پایانی دونا پنر (Donna Penner) از اتفاقات سال 2008:
الان که صحبت می کنیم واقعا حس عجیبی دارم! 9 سال از آن روز بد و البته غیر باور حتی برای خودم می گذرد. از بیمارستان مانیتوبا شکایت کردم که البته دردی از من را دوا نکرد؛ من دچار مشکلات روحی شدید شدم و پیش روان شناس های زیادی رفتم، اما هیچ روش و هیچ راهکاری به اندازه تعریف کردن تمام آنچه که آن روز در اتاق عمل بر من گذشت، مفید نبود! بعد از اینکه تا حدی سلامتی روحی و روانی خود را پیدا کردم در زمینه بیهوشی مطالعات گسترده ای را انجام دادم و حتی در این بین، با دپارتمان بیهوشی بیمارستان مانیتوبا نیز جلسه را برگزار کردم تا بدانم چند درصد ممکن است این اتفاق نادر برای بیماری همچون من روی دهد! دونا پنر اکنون با رضایت کامل می گوید که با تعریف کردن آنچه که بر او گذشته قصد سرزنش کردن و اتهام زدن به کسی را ندارد و فقط قصد دارد با گفتن داستانی که در واقعیت برای وی اتفاق افتاده است، دیگران را نیز مطلع سازد تا شاید دیگر حتی یک مورد هم از چنین اتفاقات تلخی را در دنیای پزشکی و بیدار شدن در اتاق عمل شاهد نباشیم.
چنین بلایی سر من هم امده .تحت عمل جراحی سینه بودم و قرار بود عمل 3 ساعت طول بکشد .ساعت 8 صبح بیهوش شدم و عمل را شروع کردند ،ناگهان صدای جراح را شنیدم ک گفت بیمار دارد بیدار میشود و فرد دیگری گفت عمل4 ساعت طول کشیده دکتر سریعتر.بعد ناگهان درد وحشناکی حس کردم و متوجه شدم دارند بخیه میزنند خدارا شکر کردم ک اگر بیدار شدم تمام میشود و در پایان کار عمل هستم ،تعداد بخیه هارا با دردشمردم و خدارا صدا زدم.تمام شد و من خوشحال شدم ک ناگهان حس کردم شروع ب برش دادن ان یکی سینه کردند وای وحشتناک بود یک برش،دو برش.... وای ،وای.ب خاطر داروی بی حسی حتی نمیتوانستم انگشتانم را تکان دهم یا حتی صدای دربیاورم و این شکنجه یک ساعت و نیم طول کشید تمام برش ها را حس کردم تمام حرفها را شنیدم من همه چیز را میفهمیدم ولی کسی متوجه من نبود ،هرگز تا روزی ک نفس میکشم این عذاب را فراموش نمیکنم،هرگز پرسنل بیهوشی بیمارستان را نخواهم بخشید ،یک هفته از این اتفاق شوم گذشته و من هنوز نمیتوانم بخوابم،گاهی با خودم فکر میکنم کسانی ک شکنجه میشوند حداقل میتوانند ناله کنند یا فریاد بزنند ولی من ....