سفر به اقیانوس ابرها در دل جنگل با مملیکا
کوهنوردی از ماسوله به ماسال از آن اتفاق های هیجان انگیزی است که باید حداقل یک بار در زندگی تجربه اش کرد. ماسال تقریبا در غرب گیلان جای گرفته و ماسوله کمی پایین تر در جنوبی غربی این استان است. آب و هوای هر دو اقلیم، کوهستانی است و می توانید در فصل تابستان خنکای بی نظیری را تجربه کنید. پس اگر شما هم مثل ما از سفرهای کسالت آور و تکراری خسته شده اید، بار و بندیل تان را ببندید و در این سفرنامه با ما همراه شوید. خدا را چه دیدید، شاید در سفر بعدی به صورت حقیقی در کنار هم بودیم.
سفرنامه ای از یک شب زندگی در میان کوه های سرسبز استان گیلان
تیرماه سال 95 بود که دو هفته در جنگل های شمال گرجستان در چادر و به صورت کمپینگ اقامت داشتم. در این سفر با حسین آشنا شدم. یک ماه بعد از بازگشت به تهران، حسین با من تماس گرفت و قرار شد همدیگر را ببینیم. کوله پشتی به دوش آمد و بعد از احوال پرسی، یک پیشنهاد هیجان انگیز به من داد. قبلش باید بگم که چند وقتی بود سفرهای گروهی برگزار می کردم و معمولا استقبال خوبی از سفرها می شد. حسین پیشنهاد داد سفرهای ماجراجویانه تری انجام بدهیم و به جاهای بکر و دست نخورده سفر کنیم. خیلی استقبال کردم و قرار شد با یک مقصد جدید شروع کنیم. بهش گفتم اولین برنامه، باید بهترین مقصدمان باشد، و خودت هم قبلا رفته باشی. اینطوری شد که پیشنهاد داد مسیر زیبای ماسوله تا ماسال را تجربه کنیم. مسیری که نمونه مشابهش خیلی کم است و وقتی عکس می گیریم می توانیم تا سال ها از تماشای عکس ها لذت ببریم. خیلی زود تصمیم ر نهایی کردیم. من اطلاعیه ها رو اعلام کردم و چند روزی نگذشت که تعدادمون به 32 نفر رسید. این برنامه، اصلا برنامه سبکی نیست. 37 کیلومتر کوهنوردی در مسیری که در حدود 80 درصدش کسی جز ما نیست. قرار بود برای دو روز همه چیزهایی که نیاز داریم را داخل کوله بریزیم و در این مسیر طولانی به دوش بکشیم. این برنامه، هم آمادگی بدنی بالایی می خاست و هم روحیه ماجراجویانه بالا.
زمستان در تابستان
هماهنگی اتوبوس رو انجام دادیم و قرار شد شبانه از تهران حرکت کنیم و به سمت ماسوله بریم. چند نفر دقیقا قبل از شروع سفر کنسل کردند و تعدادمان به 27 نفر رسید. با یک اتوبوس VIP تا دو راهی ماسوله رفتیم و از آنجا با دو عدد مینی بوس که از قبل هماهنگ کرده بودیم، به سمت ماسوله رفتیم. در مسیر، کلوچه داغ و تازه خریدیم، توقف کوتاهی در ماسوله کردیم تا امور مهم و اضطراری قبل از سفر را انجام دهیم و با خیال راحت راهی ارتفاعات ماسوله شویم. هنوز آفتاب طلوع نکرده بود و هوا خیلی سرد بود. انگار طبیعت فراموش کرده بود که تابستان شروع شده. از مینی بوس ها پیاده شدیم. آسمان داشت تلاش میکرد روشن تر شود. انرژی کائنات در حداکثر خودش بود و بچه ها همه خندان و کنجکاو برای شروع پیمایش بودند. اکثرا جدید بودن و همدیگر را نمی شناختند. شاید تنها وجه مشترک خیلی ها ی شان این بود که من را می شناختند. جالب این بود که در همان زمان کم، تقریبا همه با هم انس گرفته بودند. شاید مهمترین دلیلش این بود که همه با هدفی مشابه این سفر رو شروع کرده بودیم. معمولا این سفرها رو آدمهای خاص تری در جامعه انتخاب میکنند و همین خاص بودن ها باعث می شود در اکثر مواقع سفر هم خاص بشود. این دقیقا همان دلیلی است که باعث شده دیگر نتوانم تنهایی سفر کنم. قرار بود از ارتفاعات ماسوله، کوه ها را بالا و پایین کنیم تا به ارتفاعات ماسال در استان گیلان برسیم. روز اول، برایند کار ما افزایش ارتفاع بود و روز دوم قرار بود به سمت پایین برویم. ابتدای مسیر، به خاطر بارندگی روزهای قبل، کمی گل شده بود و بچه هایی که تجربه نداشتند و لباس های خوشگل شان رو پوشیده بودند، دچار غم و قصه شدند. کمی که جلوتر رفتیم، مسیر وارد جنگل شد و پس از ارتفاع گرفتن، وارد یک دشت وسیع شدیم. حدود یک ساعت و نیم پیاده روی کرده بودیم و تصمیم گرفتیم همان جا بشینیم و کمی از بار کوله پشتی های مان کم کنیم و بر محتویات شکم هایمان افزون کنیم. صبحانه، به اذعان اکثریت غریب به اتفاق کوهنورد ها و طبیعتگرد ها، لذت بخش ترین بخش غذا خوردن است. مخصوصا اگر به صورت گروهی باشد، و مخصوصاتر که در طبیعتی زیبا و بکر اتفاق بیفتد. اینجا برای عکاسی بی نظیر است و معمولا اقیانوسی از ابر تشکیل می شود که دلت می خواهد درون شان شنا کنی.
کمک به اکوتوریسم
صبحانه رو خوردیم و استراحتی کردیم و بعضی هایمان کمی خوابیدیم. بعدش نوبت به انجام حرکت کششی رسید. یک سری حرکت های خفن حسین بلد بود که انجام دادیم و خشکی بدنمان گرفته شد. بعد از حرکات کششی، دور هم نشستیم و یه معارفه داشتیم. بعد هم من از بچه ها خواستم دست های هم را بالا بگیرند و عکس بگیریم. تجربه شخصی من نشان داده این مدل عکس گرفتن به بیننده خیلی انرژی می دهد. سپس به راه را ادامه دادیم. بخشی از مسیر کمی سخت بود. باید اعتراف کنم بخشی از بچه ها، که این مدل سفر اولین تجربه شان بود، دچار مشکل شدند. حالا مشکل بزرگی هم نبود، بهتر است بگویم کمی ترسیده بودند، چون بعضی جاها شیب زیاد بود و امکان لیز خوردن و پایین رفتن وجود داشت. البته بچه هایی که با تجربه تر بودند کمک کردند و از این بخشهای مسیر هم عبور کردیم. این سختی ها جزء جذابیت های سفر است و یاد میگیریم همه باید به هم کمک کنیم. تجربه ای که باعث می شود در سفرهای گروهی کمتر نگران باشیم. بعد از ساعت ها پیمایش، و پس از توقف های کوتاه در مسیر و خوردن نهار، بالاخره وارد ارتفاعات ماسال شدیم. بعد از یک روز، بالاخره آدم هایی به جز اعضای گروه خودم را دیدیم. دو سه کلبه بود که قرار شد در کنار آنها چادر بزنیم و شب را به روز برسانیم. صاحب کلبه و خونواده اش همگی آنجا بودند و از نظر ما در ان طبیعت بسیار زیبا داشتند حال زندگی رو می بردند و البته شاید از نظر آنها این ما بودیم که با لباسهایی رنگارنگ و زیبا و تجهیزاتی حرفه ای، داشتیم از زندگی لذت میبردیم. این چالشی هست که همیشه به وجود می آید و جواب دقیقی برایش ندارم. خلاصه شب در چادر ها ماندیم و صبح زود برای دیدن طلوع آفتاب بیدار شدیم، صبحانه خوردیم و آماده رفتن شدیم. و البته در مدت اقامت، وعده شام و بخشی از صبحانه را از همین عزیزان خرید کردیم که شاید کمک کوچکی در جهت حمایت از مردم محلی و توسعه گردشگری پایدار کرده باشیم. این اتفاق از اصول سفرهای اکوتوریسم است.
ولی افتاد مشکل ها ...
روز دوم اکثرا در سراشیبی رفتیم و بعد از مدتی وارد بافت جنگلی شدیم. مسیر بسیار زیبا بود. در ابتدا همه فکر می کنند که شیب به سمت پایین بخش آسان کوهنوردی هست، اما بد نیست این نکته رو بگویم که ای مسیرها آسیبهای شدیدی به زانوها و مفاصل ایجاد میکنند و دردهای عضلانی بیشتری به وجود می آورند. به همین دلیل باید تکنیک های پیمایش در سرازیری را بدانیم. در انتهای مسیر و نزدیکهای تاریکی هوا بود که همگی واقعا خسته بودیم. به اولین آبادی که رسیدیم، باید منتظر مینی بوس ها می شدیم که بیایند و ما را به منزل برسانند، ولی متاسفانه هر چقدر صبر کردیم نیامند. یکی دو ساعتی معطل شدیم. بعدا فهمیدیم که مسیر را گم کرده اند. خلاصه زنگ زدیم تا چند ماشین دربستی ما رو به کنار جاده اصلی برسانند تا منتظر اتوبوسی باشیم که به سمت تهران می رفت و قرار بود ما رو در مسیر سوار کند. حدودای ساعت 12 شب بود که اتوبوس رسید و راهی تهران شدیم و حدودای ساعت شش صبح به پایتخت رسیدیم. الان که این سفرنامه رو بازنویسی میکنم، حدود 9 ماه از آن سفر گذشته، اما وقتی به دوستی های زیبایی که از آن زمان شکل گرفته و هنوز ادامه دارد نگاه میکنم، لذت خاصی میبرم. فکر کردن به اینکه سفر، به هر نحوی، چقدر میتواند باعث نزدیک تر شدن آدمها و ایجاد دوستی هایی عمیق بشود، برای من به شدت لذت بخش است. امیدورام به واسطه سفر، روابطمان با آدمهای جامعه و دنیا بیشتر و بیشتر بشود.