خاطره ای از احساسات پدرانه شهید رضایی نژاد به آرمیتا + عکس
آخرین خبر/ شهره پیرانی با انتشار این عکس نوشت: به قول خودت آرمیتا شش ماه اول شب ها کنسرت داشت (بس که گریه میکرد تا صبح) و روزها هم خوابش خواب خرگوشی بود! کمتر از ربع ساعت می خوابید. بعد که بیدار میشد ادامه کنسرت شب را برگزار میکرد. من که زمانی معروف بودم به الهه خواب از پا درآمده بودم. به قول عمه فائزه بچه های آرام را که می دیدیم فکر میکردیم آن ها غیرطبیعی هستند. مگر میشود بچه ای یک ساعت ممتد آرام باشد؟
وقتی به دنیا آمده بود خطوط ابروهایش مشخص بود به آرمیتا می گفتی "ابرو قشنگ" من تشخیص نمیدادم که کجای ابروهایش قشنگ است؟ آن ابروها از نظر من "یکی بود یکی نبود" محسوب میشد!
کلا تو بیشتر از من تحویلش می گرفتی. من نگران بودم این زیادی تحویل گرفتن تو به خودشیفتگی منجر شود.
این کلاه را برای آرمیتا قبل از عید خریده بودیم. اردیبهشت دور سرش بزرگ شده بود و اگر لبه کلاه را پایین می آوردیم گوش هایش اذیت میشد. موهای نوزادی اش هم در سه ماهگی شروع به ریختن کرده بود . دختر کچل هم نوبر بود آن هم برای من که همیشه در رویاهایم آرزوی داشتن دختری با موهای صاف بلند داشتم!
لبه کلاه را بالا میدادم. صورتش مثل توپ میشد. بانمک میشد . نمایشگاه کتاب که بردیمش یکی از غرفه های کودک اجازه گرفت و از آرمیتا عکس گرفت. دیگر نمیشد تو را جمع کرد. می گفتی میبینی دخترم جذاب است!
بعدها علی رغم میل اولیه تو موهایش را بلند کردم. می گفتی جلو رشد بچه را میگیرد. موهایش تاب دار بود (برخلاف تصور من). حالا که موهایش بلند شده بود اسمش را عوض کردی شد "مو قشنک"! بدبختی این بود اگر موهایش را کوتاه میکردم باید برای تو کلی توجیه میاوردم!
فقط دخترها نیستند که بابایی هستند بلکه پدرها هم کل دنیای شان دخترهایشان است! شاید چون دخترها میراث دار پدرهای شان هستند. امیدوارم آرمیتا هم میراث دار تو باشد از هر لحاظ!
پ.ن: عکس چهارماهگی آرمیتاست. از معدود دقایقی که آرام بود.