دنیای خاطرات خانم مجری از سال 98 + عکس
آخرین خبر/ فاطمه محمدی با انتشار این عکس نوشت: همه ی روزهای هفته دارد به آخرین روز سالش می رسد روزهایی که دیگر هیچ وقت بر نمی گردند و تمام لحظاتشان خاطره شد، تلخ ودردناک ،شیرین ولذت بخش ،هرچه بود همه اش گذشت و رفت ونقشی بست بر صفحه ی خاطردلم...
این روزهازیاد گالری موبایل ویالب تابم را برگ می زنم،کتاب های ازقبل خوانده شده ویاحتی یادداشت های گاه وبیگاهم ...
هرکدامشان دنیایی خاطره دارند ومن چقدر از دنیای رنگارنگ عجیب وغریب دور ورم غافل بودم...
ناگزیر تماس می گیرم برای تسلیت اماخجالت میکشم ازواژه همدردی آخرهرکس ازدنیای ما می رفت مادربزرگم میگفت بایدکنارشان بایستیم تادر غمشان شریک شویم ،او رسوم مردم داری راخوب بلدبود امامن این روزهابا فاصله درغم عزیزانم شریک می شود اماخدابهترمی داندکه قلب داغدارم کنارشماست...
فکرمی کردم 98سال خوبی بودباهمه ی سختی هایش اما نمیدانم چراروزهای پایانیش ، زمستان زیبایش وانتظاردلچسب بهارش را اینگونه تلخ ودردناک دردفتر دلمان ثبت کرد!انگار زمستان همان فصل تنهایی ست برایمان!! ماانگار باید آمدن بهار را درخیابان ها لای سبزه هایِ گران قیمت گلفروشی هاو حوض های موقت ماهی گلی تحویل کنیم...نه کنج اتاق خانمان!
داشتم به عصبانیت و دلشکستگی که ازآدم هابود فکرمیکردم که یادم آمد همه اش رفت وگذشت وگاهی درپس ناباوری اتفاق های بد وبدتری هم درراه است...
راستش شاید انقدر غرق ساختن رویاهای فرداییم که امروز را رهاکردیم امامن دلم آمدن بهار وروزهای تازه وهوای زندگی می خواهد...
من کلمات زیادی دارم که هنوز ننوشتم...
راه هایی که نرفتم...
کتاب هایی که نخواندم...
غذاهایی که نپختم...
لبخندهایی که نزدم وحتی اشک هایی که نریختم...
زندگی شبیه همین باریکه نوراست که گاهی باشدت میخورد وسط مردمک چشم هایمان ،همین قدرقوی همین قدرسریع و همین قدربیخبر...
من شنیدم که با بهار روزهای خوب ما می رسد، شکوفه هاکه بیایند،باران که ببارد،عطربهارنارنج که شهررا پرکند،شمعدانی ها گل بدهندودلبری کنند،همه چیز نو می شود حتی قلب خسته ی ما...
راستی موافقید دیگر بعد ازاین روزهای تلخ در حال زندگی کنیم نه در التهاب آینده...
فردا روشن است من باورش دارم، این نوید را قهقه ی کودکان می دهند وآواز پرندگان...